بچه ها من ی خواهر دارم خیلی خیلی پولدارن
ما چهار تا خواهریم و من اخری هستم چند سالی هست ی باغ خریده ویلا نه که دورهمی های هر هفته جمعه باید بریم اونجا البته بگم مامانمم اصرار داره غذا درست میکنه میریم اونجا
..
خوب
تقصیر توئه
این موضوع خیلی تو دلم کینه کرد که واقعا براشون این قدر اهمیت ندارم که نرن
و بعد از سالها با خواهر سومم درد و دل کردم اون گفت وا مگه میشه تو حامله باشی بگی نریم بعد ما بریم
ما نفهمیدیم واینا
مامانمم دقیقا اینا رو گفت
خب
حالاچی شده
حالا دوباره این هفته من نمیتونم برم
به مامانم زنگ زدم که باغ نرین
مامانم گفت باشه تا اینکه صبحی خواهر سومم زنگ زده
بهم میگه جمعه همو باغ میبینیم
حالا این خواهرم کرونا گرفته بود هرشب براش غذا درست کردم بردم شیرینی بردم گفتم شاید هوس کرده باشه و ...
گفتم مگه مامان نگفت نمیریم باغ
گفت نه
خب
هستین؟
فهمیدم داره الکی میگه
بالاخره گفت اره به عاطفه گفت اونم گفته مادرجون دوست داره بریم و باز ظاهرا قرار شده برن
واقعا احساس دلشکستگی میکنم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
