اصن دیگه از زندگی بیزار شدم باهاشون.اون از داداش قلدرم که همه چیو صاحب شده.از بابام که هروقت میاد تو خونه نق میزنه.مامانمم که الحمدلله اصلا رنگشو تو خونه نمیبینیم.همش بیرون با دوستاشه
همه یه نوع مشکلی دارن منم گاهی به ستوه میام
میام ایمجا درد و دل
اصلا دلم رو درس خوندن نمیره.دوتا سریال از جم میبینم بابامم هی گیر میده که بشین این سریالا رو ببین مغزت پوک ترشه🙄
مامانت با دوستاشه مگ کارش چیه 🙄🙄🙄
دلم میخواد اصلا دیگه از اتاقم درنیام.کم ببینم قیافشونو.در اتاقمو قفل کنم خودم تنها باشم تو آرامش
من بعد ۱۸سال جدایی بازم بابام زنگ میزنه از مشکلات برادرو برادر زادم میگه هرچی میگم پددمن من خودم با سه تابچه درگیرم دیگه نمیتونم غم اونارم بکشم بی فایده
🤮🤮🤮🤮
شرایطتون مثل منه با این تفاوت که من متاهلم وبرادرم معتادشربت میخوره درست کارنمیره تاظهرخابه اخلاق نداره ماکه میریم خونشون بایدیریم یه اتاق دیگه که جناب معتادبدخاب نشه
اصلا انگیزه ندارم.
بخدا اگه عقل داشتم درس میخوندم میرفتم یه شهر دیگه از شرشون راحت میشدم
هستین؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز