من یباراتفاقی یه نقشه زیر بنای خونمونو پیدا کرده بودم فک میگردم نقشه گنجه یجای حیاطو نمیدونم بابام سر چی علامت زده بود... رفتم با قاشق باغچه رو کندم از شانسم از همونجا یه قوطی زنگ زده رانی در اومد تا مدت ها فک میکردم قوطی نوشابه ی دوران هخامنشی رو پیدا کردم رو پام بند نبودم تهشم مامانم انداختش کلی سر اینکه چرا قدر سرمایه ی ملی رو نمیدونید و اون عتیقه بود و فلان زار زدم
نمیتونم بگم🙄😅
زیاده خواهر ولی نابودترینش عشق ب سوباسا بود😂
کی بمیرم
فکر میکردم خدا یه آدم خیلی بزرگه. در حد گالیور توی سرزمین لی لی پوتها. بعد هزار نفر براش غذا میبرن
یا فکر میکردم گوزن شوهر آهوهه
نگم بهتره😂
از همه چی میترسیدم خیلی ترسو بودم
میوه با هسته بخورم صبحش درخت اون میوه از گلوم میزنه بیرون
شکلات کاشتم فکر میکردم درخت میشه میوه شکلات میده ۵ سالم بود
انقد زمین حیاطو با قاشق کندم یه سوسک اندازه ساعد دستم زد بیرون دیگه پامم تو حیاط نزاشتم هیچ فوبیای شدید حشرات هم‌گرفتم😐
میرفتم بیرون جلو پسرهمسایمون ک البته اون بزرگ بود ی چیز الکی میذاشتم درگوشم خودبه خودصحبت میکردم (مثلاداشتم تلفنی حرف میزدم)
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
