سلام بچه ها من دیشب با یکی تو تلگرام که از گروه آشنا شده بودم چت میکردم بحث شد رو تنهایی
بودن با کسی که واقعا انسانیت داشته باشه گفتم من تا الان با کسی نبودم چون از این رل زدن های یکی دو روزه متنفرم کسی باشه تا تهش
گفتم بعضی وقتا خیلی احساس تنهایی میکنم اما بهتر از بودن با آدم اشتباهه
بعد داشتیم درمورد دوستامون حرف میزدیم یادم یه یکی از دوستام آمد که چقد در برابرش کارا خوب کردم و جوابم شد بدی
خیلی حالم بد شد گریم گرفت
از اینکه به هر کی خوبی میکنم بدی میبینم
گفتم آدم باید بد باشه بهتره
گفتم من وجدانی که دارم نمیتونم بدی کنم من ازم هر چی بر بیاد واسه کسی انجام میدم
با گریه خابم برد
تو حالت خواب و بیداری بودم داشتم خواب میدیدم یکی که اصلا معلوم نبود آمد بغلم کرد دستشو گذاشت رو کمرم مثل کسی که داره همدردی میکنه گفتم پیش خودم تو خواب این کیه بزار بیدار بشم هی میخواستم از خواب بیدار بشم نمیتونستم هنوز داشت بغلم میکرد یه کوچولو چشام باز شد خیلی کم هنوز اون دست رو احساس کردم وقتی کامل چشام باز شد دیگه هیچی احساس نکردم
نمیدونم چی شد بعد از اینکه بیدار شدم ترسیدم و رفتم پیش داداشم خوابیدم اصلا نمیدونم چم شد