خواب دیدم مانتوی تاسرزانو(سوسنی پررنگ)یا بنفش روشن(خعلی تیره نبود)امابراق بودتنمه وارد خونه قدیمی مادربزرگم میشم اونجاخونواده داییمن همه دورتادورخونه روفرش نشستن باهمه عادی سلام میکنم تامیرسم ب دخترخالم (ک باهاش قهرم) ی لبخندشیطنت رولباشه ک چشاشم برق داره نمیخام بش سلام بدم امااون سلام میده منم ب زور جوابشومیدم بعدمیرم توآشپزخونه ک مامانم توشه(توتمام مراحلم ی پسربچه بغلمه نمیدونم ک خاهرزادمه یاکسی دیگ )..