صلام بچه ها خوبین؟من ازتون واقعا راهنمایی میخوام شدیدا
من نزدیک ۶ساله ازدواج کردم،بچه ندارم.با دوس پسرم فرار کردیم چون من بچه بودم میدونستم بابام نمیده فلان،بعد فرارمون بابام گفت بیاین فردا بریم عقد ولی زد زیرش کتک خوردم حسابی بابام گفت گوشیتو میدی باهاش نمیحرفی تا دیپلم بگیری ولی میدونستم اونم دروغه،من که به شوهرم گفتم گفت یا میای یا من کلا میرم،منم بازم رفتم
بماند چه مصیبت هایی کشیدم بابام سر عقدم فقط اومد امضا زد مهریه به تعداد تاریخ تولدم گذاشت چند تا قول قرار که خونتونو زود بسازین جدا شن دخترم درس بخونه دانشگاه بره،مهریه اگه پسر نداشت باید باباش بده اینا،مامانم تو عقدم نبود چون طلاق گرفتن،بابام بهش نگفته بود نمیدونست،منم باهاش در ارتباط نبودم
بعد عقدمون هی رفتیم پیشش برا اشتی،چند بار مادرشوهرمو از فامیلای شوهرم رفتن ولی اشتی نکرد باهامون.چند روز مونده به عروسی هم کارت بردیم دادیم باز نیومد از دستم بگیره،دایی بزرگم از تالار دستمو گرفت تا ماشین عروس
یه سال ما قهر موندیم تا اشتی کردیم.این حین مادرشوهرم اینا زدن زیرقولشون هی مارو علاف کردن که میسازیم میسازیم ،نساختن.منو شوهرم توی یدونه اتاق پیش اونا میموندیم ۵سال
بعد امسال توی پاییز ما دعوامون شد با مادرشوهرم اینا ما کلا مجبور شدیم جدا شیم،خیلی اذیتم کردن(الان کسی نیاد بگه باید تحمل میکردی چون کسی نکشیده)
کلی فحش من شنیدم این وسط با اینکه حقم نبود توی فامیل اونا تنها عروس با ادب من بودم همه روی من قسم میخوردن ولی از خوبی زیاد مرض حاصل میشه
ما جدا شدیم بابام گفت بیاین طبقه پایین خونه ما بمونین،ذاتا قرار بود اجاره بدیم فقط پول پیش پرداخت نداشتیم
تقصیر خودم بود از اول نباید میومدم اینجا هی تیکه شنبدم از بابام.تازکیا زن بابام هی دم گوشش میخونه که بهش جهازیه نده
این چهار ماه که من جدا شدم جهازمو میخوام بابام هر روز میبرد مغازه ها میگردوند اخرشم هیچی به هیچی،کلی منت
یه ماشین هست به نامم که بابام یه مشکلی داشت به اسمه خودم کرده بود،قرار بود اونو بفروشه با ۲۵ تومن اون برام جهاز بخره
الان خودتون که در جریانید وسایل چقدر گرونه،با ۲۵ملیون:یخجال،لباسشویی،مبل،سرویس خواب مگه میشه خرید
این مدت من بدون تلوزیون موندم هی گفتم ماشینو بده بره اصلا عین خیالش نبوده(هنوز مثلا منو از بقیه خواهرام بیشتر دوست داره)بابام پولداره جز ماشینی که به ناممه ماشین دیگه هم داره.یدونه خونه دوتا باغ بزرگ.اگه نداشت میگفتم جهنم بابام نداره ولی داره نمیخواد ازش پول کم بشه
این مدت هی گریم انداخت هی قول های الکی ،هی برو بیا اخرش امروز بهم گفت من ۲۵ میدم با اون هرچی میخوای بخر،متم گفتم اخه انصافه بعد ۵سال هی وعده دادی جداشو خوبشو برات میخرم الان که جداشدم اینکارو میکنی دعوامون شد من شدیدا یه مدته افسردگی گرفتم احساس مریضی دارم،اومدم خونه سر پا فقط لرز داشتم شوهرم به زور بهم اب داد خوردم.اون بدبخت هم اونقدر دوستم داره بهم فشار نمیاره حتی گفته بهت جهازم نده خودم میخرم برات
یکم بعد شوهرم رفت بالا با بابام حرف بزنه ببینه تا کجا منو میخواد اذیت کنه(نگید چرا دخالت کرد چون من از روحی اصلا خوب نیستم حتی اشپزی هم نمیکنم دیگه روحیه خودم مرده،تو دستام لباش میشورم تو هوای سرد حیاط)
منم رفتم بدو بالا،بابام بهش گفت به تو مربوط نیست اینا یکم بگو مگو کردن
الان من یه تصمیمی گرفتم ذاتا ماشینی که به اسممه فوقش ۳۰.۳۵ همین میره،میخوام سندشو بردارم ببرم بفروشم برای خودم وسایل بخرم خودمو راحت کنم.از این طبقه پایین هم اسباب کشی کنم یه جای دیگه.یه طلا دارم میدم پول رهنجدا از این بحث ها بعد ۵سال بهم میگه از شوهرت نپرس چی بخریم چه مدلی میخوای،امروز برگشته گفته شوهرت دوستت نداره تو با جهازت میخوای اونو نگه داری تورو ول نکنه،من اصلا درک نمیکنم کدوم پدری این حرفو میزنه.وند مدت پیش هم گفته بهم مگه زندگیه تو چقدر شیرینه که منو تو فشار گذاشتی بهت جهاز بدم؟😭