بچه ها من طبقه پایین مادرشوهرم زندگی میکنم خانوادمم شهرستانن خودمم تویه شهردیگم مادرشوهرم افتادس همه اینارفتن شهرستان... پنجشنبه مراسم داره خواهرشوهرم فاطمه یکی ازخواهرشوهرام که طلاق گرفته هم که مادرشوهرموجمع میکنه بعدمیخواستن برن گفتم مامانم ببریدمنم میخوام برم شهرستان بعد زنگ زدن زنداییشون اومد جای مادرشوهرم وایساد بعدخواهرشوهرم میخواست باجاریم بره گفتش ماداریم میریم توبه مامان کارنداشته باش ماخودمون هوای مامانوداریم نگران مامان نباشین هروقت اومدین بیاین گفتم به فاطمه بگوگله نکنه اگه من نیومدم مراسمش چون نمیتونم مامانوبه هوای زندایی ولش کنم اگرم بخوام بیام میثم یعنی شوهرم نمیاد...