برای دیدن لباس عقدی رفته بودیم گالری با شوهر و خانواده شوهر و خانواده خودم ...شوهرم بهم میگفت عینک نزن بدون عینک خیلی خوشکلتری ما هم نزده بودیم..در ورودی گالری هم شیش ها بود چشم ماهم ضیف..یه لحظه شک کردم که شیشه هست ولی نفهمیدم تا میخواستم برم تو با شیشه یکی شدم همه مرده بودن از خنده
از اونجا هم که خواهرم کوچیک بود گفت خواهرم بدون عینک کور جایی رو نمیبینه دیگه باید یکی منو جمع میکرد از خجالت
البته صاحب گالری تو اولین عروسی نبودی که خورده به شیشه خیلی ها خوردن تو شیشه 😂😂😂😂