بچه ها از دکتر اومدم نیم ساعت وایسادم جلو در تو این سرما هی ز میزنم در و باز نمیکنه منم کلیدم مونده بود تو اون یکی کیفم
زنگ همسایه رو زدم اومدم بالا عصبی شدم گفتم چرا در و باز نمیکنی میگه نمیدونم نماز چی چی میخوندم نمیتونستم وسطاش بشکنم
حالا چی شده مگه
از اون ور دارم دارو هام و ضد عفونی میکنم میگه چرا الکل زدی جوهرش پخش شده رو کانتر
دیوونه شدم یه لحظه گفتم اه بس کن دیگه
الانم باهام قهره هرچی میگم جواب نمیده میگه پاچه میگیری