نه حالا عاشقی به معنای عشق عمیق، همون باری که دلتون لرزید از دیدن کسی، یادمه بچه بودم مثلا ده دوازده ساله حدودا، یه سوپر مارکت بود تو محلمون که به خونه صاحبش چسبیده بود، که وقتی هم در مغازه بسته بود اگر زنگ میزدی مغازه رو باز میکرد برامون، بعد من یبار ظهر رفتم لواشک بخرم، زنگ رو زدم و یدفه پسرش در رو باز کرد، یه پسر حدودا بیست و پنج ساله، چشم و ابرو مشکی، ته ریش با موهای بلند بسته شده که یکمش تو صورتش ریخته بود، با یه رکابی مشکی و شلوار جین،اخمو بود و خیلی حرفی نمیزد، هرگز اون صحنه یادم نمیره با اینکه بچه بودم همون لحظه در جا خشکم زد، از زمان خودش خیلی جلوتر و جذاب تر بود خدایی، بگذریم که چقدر من ساعت دو و سه ظهر هی رفتم ازش لواشک و هله هوله خریدم، بعد ها فهمیدم اسمش فراز بود، حتی اسمشم خوب بود😁😒😂😔