انقد باانگیزه تر بودیم از بچگی تا۲۲ سالگیم عذاب جهنمو تحمل کردم ولی خیلی تلاش کردم خیلی زیاد پدرم معتاد بود و هر ساعت و هر لحظه فقط صدای دعواهاشون تو گوشمه اسباب بازیشونم کتابای من بود ک بهم پرت میکردن ولی خیلی باانگیزه بودم هیچی مانعم نشد فقر و...هیچی تیزهوشان خوندم و لیسانسمم گرفتم ولی از ۲۲ به بعد دیگه نمیتونم انگار تحملم تموم شده حتی ی خط کتابم نمیتونم بخونم نمیتونم کار کنم عین مرده شدم ک فقط نفس میکشه هیچ انگیزه ای ندارم همش میگم خدا باید میدید منو باید کمکم میکرد نمیدونم چیکار کنم همش کارم شده گریه همه ی اونایی ک خیلی ضعیف تر از من بودن ادامه دادن ب جایی رسیدن چجوری دوباره انگیزه پیدا کنم؟