تا عقلش نمیرسید به زور با سرنگ میدادم و قورت میداد بعد که بزرگتر شد دیدم همه رو میریزه از دهنش بیرون با جدیت و سیلی یواش، گفتم بشین باید داروتو بخوری دیگه از اون به بعد نشست با قاشق داروشو خورد و بعدشم یکم آب! میگفتم وقت داروته خودش میومد میشست از ترس البته پنج سالگیشا بچه ی یه ساله رو نگیری بزنیش! با سرنگ بریز نزدیک حلقش