یه اتفاق افتاد که الان چند ماهه قهریم.
اول بگم خواهرشوهرم با خانوادش توی یه ساختمون زندگی میکنن. و کلا بچه های کوچیکش رو مادرشوهرم از اول بزرگ کرده و زحمتشون رو کشیده. تا چند سال که با شوهرش توی یه واحد کنار هم زندگی میکردن...
من کار آزاد دارم کلا بگم مجبور شدم برای کارم چهار مرتبه پسر ۲ سالم رو بذارمخونه مادربزرگش. اونم هر دفعه ۲ تا ۳ ساعت.
ولی بیشترش خونه مادر خودم میگذاشتم
آخرین بار خیلی دیرم شده بود. مادرم جایی بود نتونستم پسرم رو بهش بسپارم.
بردمش خونه مادرهمسرم.یه ربع نگذشت که خواهرشوهرم زنگ زد با لحن تندی گفت بچت رو اوردی اینجا، همینطوری ول کردی رفتی، داره اینجا گریه زاری میکنه.