دوستان من حدودا سه ساله ازدواج کردم. از دو ماه بعد عقد اختلاف نظر و تفاوت تو رفتارمون زیاد بود ولی گفتم به مردر خوب میشه. اما حالا واقعا یه سری رفتاراش واسم گنگه. اصن کلا فرهنگ و تربیت خانوادگیشون با ما زیاد مچ نیست. مثلا خانوادشون و حتی شوهرم بعد یه دعوا سریع با هم رله میشن و صحبت میکنن ولی من اینطوری نیستم نمیتونم زود فراموش کنم. یا شوهرم واسش مسئله ای نیست که کسی بدونه ما دعوامون شده ولی من دوس ندارم و آبرومو تو خطر میبینم. کلا تو خانوادشون مردا میخورن و میکشن کنار و کار خونه رو واقعا وظیفه ی زن میدونن ووووظیییییفه...حتی الانم که بچه ی کوچیک دارم زیاد شرایطو درک نمیکنه و همش میگه من صبح میرم سرکار و غروب میامـ . انگار من صب تا شب راحت دراز میکشم تو خونه. حتی اگه کمی درک میکرد که منم زحمت میکشم منم آدمم منم خسته میشم اینقدر دلم نمیسوخت. کلا فکر میکنه نمونه ی بارز یه زن واقعی مادرشه. دیگه واقعا نمیدونم چیکار کنم. دعا بگیرم سر کتاب باز کنم یا ...چون با حرف زدن و صبر و مدارا میدونم این طرز فکر و ذهنیت عمرا عوض شه. یعنی علاقم بهش دیگه داره از نصفم کمتر میشه با این کاراش