ولی بابام به حرف گوش نمیده اصن و ساز خودشو میزنه بهونه گیری میکنه کار زیاد میکنه از غذا ایراد میگیره کلا همچی منم اعصابم خیلی بهم ریخته شبا کابوس میبینم همش با مشاورم حرف زدم گفت مال تنشایی که توخونتونه
حالا نمیدونیم چکار کنیم واقعا موندیم دیگ
از طرفیم میگم دخالت نکنم هرکار میخواد بکنه اخه با زنش دعواش میشد میخواست بره بیارتش میگفتم نه میگفت زنمه زندگی خودمه بیاد خونمو جمع کنه در صورتی که من خودمو کامل وقف بابام کردم میگفتم میگفت میخواستی نکنی اونموقع بود که اتیش میگرفتم سر همون میگم الانم دخالت نکنم فردا روز باز این حرفارو نزنه بدتر بسوزم
به نظر شما چکار کنیم خسته شدیم دیگه ینی زن انقدر مهمه اخه که پدر مارو دراورده