استارتر جان
مشکلم صرفا فقط بدغذایی دخترم نبود
میدونی از چی دلگیرم
از اینکه بعضی مادرا بخدا یک صدم تلاش منو نمیکنن.بچشون عین ادم بزرگ میشه
خدا میدونه همش دکتر و ازمایش و همه کار کردم
انقدر خسته بودم که دلم نمیخواست جواب بدم به بعضیا که میگفتن دکتر بردی؟ شربت دادی؟ و ... از این قبیل سوالا
مگه میشه بعد از دوسالو هشت ماه این راهارو نرفته باشم؟؟؟؟
انقدر بیخیال بودم که هیچیو امتحان نکردم و اومدم تاپیک زدم؟؟؟
همون خدا شاهده چقدر صبوری کردم
چقدر پیگیر بودم
اما مگه یه زن که مادر میشه دیگه آدم نیست؟؟فولاده؟؟
همه ی زحمتام یه طرف،وقتی میرم میبینم سه ماهه استپ شده و دکتر میگه کاری ازم برنمیاد برو جای دیگه
دیگه چه حس و انگیزه ای برام میمونه؟؟
اونایی که گفتن همسرت انتخاب خودت بوده پس اشتباه از خودته،
مگه چاره داشتم؟یا انقدر موقعیت داشتم که بشینم منتظر یه کیس بهتر؟؟
اصلا میتونستم منتظر بمونم یا نه مرض داشتم به قول یکی از بچه ها از چاله درام بیفتم تو چاه
یا اصلا مگه میدونستم اینجوری میشه؟؟
مگه همه خبر دارن بعدا زندگیشون چه مسیری رو طی میکنه؟؟
من فقط حرفم این بود که وقتی خدا میگه ادعونی استجب لکم
وقتی میگه روی من حساب کن
پس چرا هیچوقت هیچ دری رو برام باز نکرده؟؟
وقتی میبینم کسایی که فقط وقت نیاز فقط یه صدایی میکنن و درجا مشکلشون حل میشه
منم میگم تمام چندسال عمرم به اندازه یه کم شدن از یکی مشکلات حقم نیست؟؟؟
من همه راهارو رفتم
تلاشمو کردم
محض اطلاع دوستی که گفت فقط دعا کردی یا تلاشم کردی
اما دیگه نه با تلاش جواب گرفتم نه دیگه رمقی برام مونده که بخوام ادامه بدم