بچه ها بیاین خاطرات خنده دار یا جوک یا حال بهم زنی هرچی تو دست و بالمون هست تعریف کنیم یکم بخندیم فارغ ز غوغای زمانه
من خودم دبیرستان بودم با دوست رودروایسی دارم تو ایستگاه وایساده بودم حرف میزدیم بعد خندیدم یه هو یه مف بزرگ از دماقم درومد بعد حتی دستمال کاغذی هم تو جیبم نداشتم وای اصن یه وضی نمیشد هیچکاری کرد دیدم خیلی ضایع شدم ب دوستم گفتم میخوریش؟ بعدم عین هار هار زدم زیر خنده😂😂😂😂
تا همین هفته ی پیش یادش ک میفتادم از خجالت میمردم ولی چند روز پیشا تعریفش کردم برا یکی ب حدی خندیدم ک اشک از چشام اومد😂😂