مادر شوهر من ۸۴ سالشه و با لجاجت و یک دندگی و خسیسی تمام اجازه نداده ارث پدری بچه ها تقسیم شه برای همین تنها زندگی میکنه درصورتیکه اگه تقسیم شده بود دوتا آپارتمان عالی میخرید و سپرده بانک میگذاشت و تامین بود
حالا اینا به کنار آخرش که چی مال بچه هاست بچه ها خیلی مهربون و خوبن باهاش اون کوه یخه
من ۱۸ ساله عروسشم یه بغل یه مهربونی یه تعریف یه کادو هیچی ندیدم هیچ کاری نکرد واسه هیچکی
کادوهای عروسی رو صبح مراسم دادیم خدمتشون بجای هزینه الهی به زمین گرم بخوری زن
یه ساختمون بودیم تو یه متر برف بچه مو میبردم مهد روزایی که از گرما و سرما هیچکی نمیومد و دخترم تنها مهد بود خدا لعنتت کنه ایشالا به حق ۵ تن
بازم من به طرفه حرمت نگه داشتم نگه داشتم
سالها گذشت ما منتقل شدیم
دوزیم شکر ازش
یه جاری دارم تحصیلات گروه پزشکی داره خانم محترمیه درامد عالی ایرادایی داره اما خوبه کلا
دیروز زنگ زدم به همین مادرشوهر میگم خوبین چطورین و... میگه پسرم یعنی شوهر این جاری که گفتم نمیاد زیاد پیشم باید نخود لوبیا خیس کنه واسه خانم جارو بزنه بچه نگه داره درس بده بهشون تا ایشون بیاد وقت نداره واسم ...دلم خواست بگم خفه شی الهی پشت سر من و بقیه چیا میگی بی شرف؟؟؟
پسر استاد دانشگاه هیت علمی داره بازنشسته میشه
ما که شکر دور شدیم بماند تا بودیم چه زحمتا که نداشت برامون
دلم گرفت از خدا خواستم خفه شه اگه غیبت مارو بکنه بی شعور
دیگه همسن و سال زنده نداره همه رفتن این مار افعی زبون تلخ هست که هست