سلام خانوما
خيلي ناراحتم گله دارم از شوهرم خسته شدم
برام وقت نميزاره علنن فك ميكنه ك من احتياج ب تفريح و حضورش تو خونه ندارم شبا ساعت ده مياد اصلا براش مهم نيس زن احتياج داره من مثل اون نيسم ك وجودم براش اهميت نداره مياد خونه همين تايمو انگار ك كافيه براش رابطم ميخاد تموم ميشه ميره اما من اونجوري نيسم برا رابطم احتياج دارم براي تفريح يا خونه بودن وقت بزاره تا من اوكي شم
حالام ك وقت نداره اما بيخيال خانوادش نميشه و ميگ من ميرم اونجا و يساعت ميشينم(البته گاهي)اما با توجه ب شرايط و موقعيت و نياز من بنظرم زود زود ميره و حتي لازم نيس يساعت بشينه
بهش ميگم فلان لباس خوشم نمياد گوش نميكنه خيلي بد تيپه ب ظاهرش اونجور ك ميخام اهميت نميده چون مثلا وقت نداره هرچي ام ميگم ميگ ميخاي خانوادمو ول كنم!اما من كاملا بر عكس اونم اول ب خودم خونه و شوهر ميرسم بعد ميرم سراغ خانوادم يموقع ها ميره سر خيابون وايميسه پيش بقيع ميگم تو ك درس حسابي خونه نبسي حداقل بيا خونه
قاطي ميكنه ك يعني چي من نياز دارم
واقعا همه راه هارو رفتم ب جز تلافي و عين خودش شدن نظرتون؟