مادرشوهرم خیلی اذیتم کرد هرچی من محبت میکردم اون بی محلی میکرد و تیکه انداخت ...
به هیچ کس هیچی نگفتم نذاشتم خانوادم بویی ببرن چه شبها تا صبح اشک ریختم ....
چندسال بعد برادرشوهرم داماد شد یک زن گرفت افعی به تمام معنا
روزی ده بار مادرشوهرمو میشوره میزاره رو بند .
انقدر خبیسه که اشک مادرشوهرمو در اورده
حالا طوری شده که مادرشوهرم میاد میشینه بامن دردودل میکنه و گریه میکنه ..خودش فهمیده تقاص کدوم کارشو داره پس میده
اما من دیکه هیچوقت اون ادم سابق نشدم ... انقدر بزرگ شدم که یاد گرفتم باهرکس باید چطور رفتار کنم ...
زمین به طرز عجیبی گرده