بچه ها پارسال من و شوهرم دعوامون شد جلوی همه و اون رفت گفت تا تو باشی نمیام...فرداش با پدرم اومدیم شهرخودمون.چه شبی بود.فرداش که میخواستیم بریم حالم وحشتناک بد بود بهش پیام دادم نذار برم بیا پیشم من دلم برات تنگ میشه.در جوابم گفت فیلم بازی نکن...هنوزم قهریم و دادخواست طلاق داده.ولی الان داشتم فکر میکردم پارسال مثه همین ساعت چقدر حالم خراب زمان برام ایستاده بود.دو تا قرص خواب با هم خوردم اما ساعت سه خوابیدم پنج بیدار شدم یهو با خودم گفتم چرا حالم اینقدر بده؟تا یادم اومد باز دنیا روی سرم آوار شد. از سرشب پیامای قبلیمونو میخوندیم عکسامونو نگاه میکردم...هنوز دلم به طلاق راضی نیست ولی هر وقت یادم میاد چه زخمی بهم زد حالم بد میشه.
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم🌺موجیم که آسودگی ما عدم ماست🌺ما نسل به نسل درپناهت هستیم یاحسین❤فَفَرِج عَنّا بِحَقِّهِم فَرَجَاً عاجِلاً قَریبا🌺یاصاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی 🌺
با تمام وجودم میفهممت.منم اصلا نفهمیدم چی شد که زندگی قبلیم به جایی رسید که پاشید از هم.هنوزم بااینکه دوباره ازدواج کردم گاهی دلم واسه خونه ای که جهیزیه م رو چیدم اما نشد که توش زندگی کنیم تنگ میشه.خدا کمکت کنه و راهی پیش پات بزاره بحق این ساعت شب به حق بنده های خوبش.خدا کمکت کنه زندگیت درست بشه دوستم
اسی شایدم حدس من اشتباهه ولی احساس میکنم زیر سرش بلند شده بوده
اره همه همینو گفتن.اصلا نفهمید داره با من اینجوری حرف میزنه.انگار من غریبه بودم.ی جوری بد باهام حرف زدم من بین همه میخواستم بهش بگم منو یادت میاد اصلا؟