نمی دونین چقدر حالم بده.من ازدواج کردم و الانم باردارم و همسرم پسرعمه من هست.امسال کنکور دارم وداستان زندگیمو تو تاپیک های قبلیم گفتم ...همر من کارمند بانک هست و چند روزی بود که احساس میکرد که کرونا گرفته و همیشه تو خونه ماسک میزد و میرفت تویه اتاق دیگه ای چون نگران بود که منم نگیرم چون خیلی نگران بود گفت که برو پیش مادرم اینا که چیزیت نشه (یعنی خونه عمه خودم).میخواستم برم اونجا که مادرم زنگ زد گفت بیا پیش خودم خونه خودمون اونجا نرو شاید ناقل باشی عمت اینا چیزیشون نشه .منم به همسرم گفتم گفت برو اشکای نداره ..خلاصه الان چهارروزه اومدم خونه پدرم یه خواهر دارم که قراره طلاق بگیره از وقتی که من رفتم اونجا هرروز داره دعوا میکنه با پدر ومادرم و غر میزنه از من 8سال بزرگتره و من چون امسال دارم درس میخونم مامانم یه اتاق که قبلا خودم توش بودم و بهم داد و گفت برو درسات و بخون حالا این خواهرم از وقتی که من اونجام ساعت 6غروب میاد جاشو میندازه کنار من و کاغذای من وپرت میده اونطرف میگه میخوام دراز بکشم لامپ و خاموش کن بهش میگم من دارم درس میخونم میگه به من چه من الان خوابم میاد میگم چرا نمیری جای دیگه می گه دوست دارم ...من کاری ندارم باهاش ولی واقعا من خیلی زود حواسم پرت میشه وکسی هم که پیشم باشه اصلا نمی تونم درس بخونم داداشم از در اومد وقتی دید گفت چرا نمی زاری بهارین (اسم مستعاره ) درس بخونه ؟گفت من دارم طلاق میگیرم اونوقت این سرزندگیشه و داره خوش میگذرونه...داداشم گفت قصدت اینه ایندشو نابود کنی مثل خودت (خودش از بس بداخلاق بوده شوهرش دیگه نمی تونه تحملش کنه گفته میخوام طلاقت بدم)...منم پاشدم زنگ زدم به شوهرم که بیا منو ببر من نمی تونم اینجا بمونم گفت اینجا زیاد مهمون میاد نمی تونم درس بخونم ..شوهرمم الان همش نگرانه میترسه منم چیزیم بشه بخاطر همین زنگ زده برم خونه مادرش یعنی عمم نمی دونم برم یانه ؟اخه اونجا هم دختر عمم هست میترسم برم اونجا اونجاهم دعوا بشه