من با دوران دوستي و نامزدي حساب كنم ١١ ساله ازدواج كردم با اينكه شايد خيلي وقتام بحث كنيم ولي هنوزم جونمون براي هم در ميره، ي داستان برات ميگم ديگه احتياج به نظرسنجي نداري
يروز ي زني با شوهرش دعواش ميشه ميره خونه ي پدرش و بدگويي شوهرش و ميكنه و ميگه ديگه نميتونم باهاش زندگي كنم، پدرش بعد از حرفاي دخترش ي مهموني ميگيره و تمام محارم دخترشو مثل بردارش دايياش عموهاش و شوهرشو دعوت ميكنه، به همشون ي عبا ميده تنشون كنن، بعد به مادر دختر ميگه ي لباس نيمه برهنه تن دختر بكنه و بفرستش توي اتاق، وقتي دختر وارد اتاق ميشه و جمع و ميبينه از برهنه بودن خودش خجالت ميكشه و خودشو جمع ميكنه، برادراش ميگن بيا زيره عباي ما ولي دختر شرم ميكنه و نميره پدرش ميگه بيا زيره عباي من ولي دختر نميره.......... تا شوهرش ميگه بيا زيره عباي من و دختر پناه ميبره به شوهرش
ميخوام بگم وقتي كه ازدواح كردي تو زندگي هم خوشي هست هم ناخوشي ولي محرم تر و نزديك تر از شوهرت كسي بهت نيست، اگه زندگيت و دوست داشته باشي هيچوقت برات تكراري نميشه و براي حفظش ميجنگي، اميدوارم خوشبخت باشي ❤️