یکماه کمپ بود یکبار رفتم دیدنش روز۱۵بود که نذاشتن ببینمش. از پشت دوربین دیدم ک بی رمق بود کچلش کرده بودن پاش هم لنگ میزد
خلاصه گذشت و یک روز بهم زنگ زد .صداش کلا تغییر کرده بود نشناختمش گفت بخاطر تم دوام اوردم وگرنه اون حجم مصرف حتما میمیردم ...گفت برگردقول میدم همه چیو درست کنم
یه مرددیگ شدم ...گفتم باید فکرکنم خلاصه باکلی اصرار و شرطو شروط گذاشتن و تعهد گرفتن من الان یک هفته است کنارشم وخداروشکر فعلا همه چیز عالیه ..میگفت اون روز۱۵کچلش کردن چون میگفته یا میذارید یه زنگ ب زنم بزنم یا خودمو میکشم😐
رئیس کمپ میگفت اینجا فقط میگفت میترسم زنم قبولم نکنه..
مادرش میگفت قبل کمپ بارها تشنح کرده بود میگفت انقد میکشیدم تابمیرم ...
روزای سختی رو گذروندیم ..