امشب شب تولدمه شوهرم یه تبریک ک نگفت گفت تولدت فرداست وقتی گفتم چرا نگفتی بعد اخر شب شوهرم گوشت کوب رو گذاشته بود رو دستمال اشپز خونه بچم کوچیکه اومد دستمال و کشید افتاد رو پاش و سیاه شد پاش منم عصبانی شدم گفتم چرا گوشت کوبو گذاشتی اینجا با دادو بیداد بعد اونم دادو بیداد کرد و یسری چرندیات ک یه شام پختی دهن مارو سروبس کردی ظرفارو جمع نکردی گذاشتی رو اپن درحالی ک خودش گذاشته بود رو اپن و کلی غر بچمم گریه میکرد اعصابم خورد بود نمیزاشت دست به پاااش بزارم گوشت کوبمون فلزی و سنگینه استرس داشتم نکنه پاش شسکته باشه خلاصه از بس دادو بیداد کردیم بمیرم بچم اصن دردش یادش رفته بود بعد من تو عصبانیت بخدا اصن حواسم نبود هیچوقتم همچین چیزی نمیگم گفتم کدوم پدرسوخته ای ظرفارو رو اپن گذاشته ک حرف مفت میزنی بعد اونم گفت پدرسوخته تویی و هفت جدت بعدم چیزی نگفتم تا رفت دستشویی نمیدونم چی گفت ک منم داد زدم محکم زد توگوشم بعدم اومد تو اتاق زد توصورتم جوری ک زبونم پاره شد گفت سر اون فحشت منم گریم گرفت بچمم ترسیده بود بعد رفت جاشو جدا کرد خابید حالا به نظرتون من فردا برم خونه مامانم چند روز نیام؟اخه همش میزنه تو گوشم هرچی میشه منم رو شوخی میزنمش ولی اون جدی تو دعوا محکم میزنتم ببخشید طولانی شد