دوست عزیز
من پستای شما رو خوندم
منم طبق تجربه میگم که شما اصلا و ابدا نمیتونی با کنترل کردن جلوی همسرت رو بگیری
به این فکر کن که آخر تموم این کنترل کردن و چک کردنا بالخره چیزی دیدی و فهمیدی که مثلا با کسی هست...
بنظرت چیکار میکنی؟؟
جز اینه که اولش شوکه میشی و گریه زاری و بعد بخاطر وابستگیه زیادت مجبور میشی باهاش ادامه بدی؟
فرقش با الانت چیه؟
فرقش اینه که اونموقع با روحیه داغون و بی اعتمادی و شک بی پایان مجبور به ادامه ای...
پس نکن،چک نکن
چیزایی که توی رابطه مربوط به خودته رو درست کن
مهارت یادبگیر ،کتاب بخون، اینجا دنبال لقمه ی آماده نباش، خودت برو دنبالش
از اولین تاپیک بانو آرتمیس شروع کن بخون و یادداشت برداری کن...تاپیک های دخنر گرانبها رو هم بخون...
خودت رو قوی کن
حالا که با خونواده همسرت زندگی میکنی منصفانه رفتارشون رو بسنج
شما دیگه نمیتونی مثل بقیه که خونه جدا دارن، اونجا اصلا کاری نکنی، شما هم اونجا وظایفی داری و باید یادبگیری که اون بخشی که مربوط به خودت هست رو انجام بدی و الکی از زیرکار درنری!
این تاپیک برای خونواده های همسرِ مشکل داره!! خودت بسنج ببین که اونا چجور ادمایی هستن و بعد انتخاب کن که چطور باید رفتارکنی...
زندگیتم با هیچکس مقایسه نکن،شما از جزئیات زندگی داییت خبر نداری...
آدما باهم فرق میکنن پس زندگیاشونم فرق میکنه،سعی کن فقط رو زندگی خودت زوم کنی
خیلی ها هستن ظاهر زندگیشون خیلی عالیه ولی مشکلاتی دارن که هیچکس خبردار نیس نمونه ش زندگی خود من...