2777
2789
عنوان

بت خانواده همسر را بشکنید

| مشاهده متن کامل بحث + 317369 بازدید | 1712 پست
عجب پس تو رو هم به سر حد مرگ رسوندن البته من همه رو خانواده شوهر مقصر نمیدونم چون شوهر اگه بلد باشه ...

نمیتونه چون خانوادش بی حیان زرنگن 

اگه زرنگ نبودن که دنبال عروس ساده نمیگشتن

و قسم به نور،وقتی از زخم هایت وارد میشود،تا غم در آغوشت نگیرد...
بانو ارتمیس جان واقعا اشناشدن با تایپیکاتون یه امداد الهی برامن بود تو این دروه زمونه که من هیچی از ...




تاپیکهای قبلیشون گفتن مراجعه کنید بخونید

بله ایشون زخم‌خورده هستن پدرومادرش بدون هیچی یاد دادن سیاست بعد ازدواج  تو وسط جنگل ها شد خانواده شوهرش تیکه پارش کردن رفتن 

الان زندگیشون عالیه

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

تاپیکهای قبلیشون گفتن مراجعه کنید بخونید بله ایشون زخم‌خورده هستن پدرومادرش بدون هیچی یاد دادن سیاس ...

یاد شنل قرمزی و جنگل و گرگ و اینا افتادم.   

هیچ آدمی بی سیاست نیست. اما سیاست های اشتباه یادش میدن.

تمام سیاستی که مادرم بهم یاد داده بود اینا بود:

تو خوب باش.

تو خوبی کن.

تو کوتاه بیا.

تو ندید بگیر.

بگذار شرمنده ات بشن.

به خاطر خدا.

اونا پایین ترن، دلشون رو نشکن.

نونشون دست شماست، اصلا نگذار که بگن.

تو عاقلی، تو تحمل کن.

تو دنیا دیده ای، تو با هزار نفر نشست و برخاست کردی، اونها نکردن.

بهشون حق بده و .........

که من هم عمل کردم به توصیه های مادرم.

احترام، توجه، گذشت، فداکاری و هر چی مادرم گفته بود.

این ها آموزه های خوبی هست، فقط از دهن یک مادر مومن و خداترس، با دل بزرگ و روح پاک برمیاد.

اما مادرم فراموش کرده بود که در چشم آدم های حقیر، هرچقدر اوج بگیری، کوچک تر میشی.

و من هر روز کوچک تر و کوچک تر شدم.

چون سطح ظرفیت و شعور مخاطبم رو کسی بهم یاد نداده بود که بسنجم.

این رفتارهای خوب هست، اما در قبال اهلش.


خوشا راهی که پایانش تو باشی...

وقتی گذشت میکردم، اونها میگفتن جرات نداره.

وقتی کوتاه میومدم، اونها میگفتن پسرمون جمعش کرده.

وقتی محبت می کردم، اونها میگفتن وظیفه اش هست.

وقتی کادو میخریدم، میگفتم حقمونه، چرا بیشتر نخریدی؟

وقتی مهمونی میدادم، میگفتم پسرمون خریده.

وقتی دیدنشون میرفتم، میگفتن این باز اومد، محلش ندید.

وقتی با روی باز باهاشون حرف میزدم، میگفتن ببین پسرمون چه زندگی ای براش ساخته که همیشه خوشحاله.

وقتی جلوی پاشون بلند میشدم، میگفتن چرا خم نشد؟

وقتی میدیدمشون و احوال پرسی گرم میکردم، میگفتن ببین ما چقدر بالا هستیم.

تا وقتی کارد به استخوونم رسید.

فهمیدم مسیر من اشتباه هست.

من نمیتونم اونهارو درست کنم.

باید خودم رو عوض کنم.

دیدم آموزه های مادرم، حداقل به درد من نمیخوره.

شاید اگر با یک خانواده دیگه وصلت کرده بودم، اینها توصیه های خوبی بود.

اما متاسفانه به من گفته بودن با خانوادش که نمی خوای زندگی کنی.


خوشا راهی که پایانش تو باشی...
یاد شنل قرمزی و جنگل و گرگ و اینا افتادم.     هیچ آدمی بی سیاست نیست. اما سیاست های اشتب ...

سلام بانو جان من هرروز براتون دعا میکنم و آیت الکرسی میخونم که منو بنده خودتون کردین 

ازتون سوالی داشتم من قبل ازدواجم آزمایشگاه خصوصی کار میکردم ولی بعدش خودم استعفا دادم 

و الان که بخاطر شرایط کرونا بهم تو دولتی پیشنهاد کار شده و با متن سازی های که قبلن کردم بازم همسرم نه راضی میشه برم سر کار نه بیمه پرداخت کنه برام..از خانوادش و خانواده خودم هم واسطه کردم ولی قبول نمیکنن 

البت این هزینه کار اشتباهی که اوایل ازدواج بخاطر هورمون عشق بالا انجام دادم 

بنظرتون چیکار کنم؟

فقط تو را میپرستم فقط از تو یاری میخواهم

من هم توجهم رو از روی اونها برداشتم و گذاشتم روی خودم.

خیلی چیزهارو از خودشون یاد گرفتم.

حالا اینقدر نمیرم تا سر یک مهمونیشون، بخاطر اینکه فامیلشون عروسشون رو ببینه التماسم میکنن، منم وقت ندارم.

تولدشون میشه عکس العملی ندارم.

سوالی ازم دارن میگم من نمیدونم.

خونه ام میان خیلی معمولی برخورد میکنم.

میبینمشون یک سلام و علیک ساده.

زنگ میزنن خونمون، گوشی رو برنمیدارم زیاد.

حرف میزنن قاطیشون نمیشم.

کنارشون نمیشینم.

فقط و فقط به خودم و زندگیم و پیشرفتم فکر میکنم.

هیچ جایی در زندگی من ندارن.

شدن اولویت دهم من. اگر دعوت بشم، خسته نباشم، کلاس نداشته باشم، همسرم بخواد ازم که برم، احتمال داره خیلی دیر برم و زود برگردم. و با کسی هم حرف نمیزنم، در حد سلام و علیک.

اما اینقدر خودم رو رشد دادم که همه به همین سلام و علیک کوتاه هم از من راضی هستند. همین که نگاهشون کنم براشون بسه.

خوشا راهی که پایانش تو باشی...

بانوارتمیس جانم سلام من چندبارپست گذاشتم جواب ندادین ب خاطر خدا هم ک شده ب حرفه ام گوش بدین و کمکم کنید تا منم ب ی زندگی ایده آل و خوب برسم مشکلات من اینا هستن منو شوهرم تقریبا میشه گفت دوست بودیم باهم ازدواج کردیم من ۲۰سالمه و شوهرم ۳۳ بانوبخداخیلی ادم ساده ای هستم هم من هم خانوادم ولی خانواده شوهرم کاملا عکس ماهستن مشکلات من اززمان عقد شروع شد ک شوهرم ب خانمانگاه می کرد ومن ب کلی بهش بی اعتماد شدم درواقع فقط نگاه کردن بود ک بهش بی اعتماد شدم اصلا اهل پول خرجی دادن نبوده و نیست خیلی خسیس هستش خیلی پنهانکاری میکنه دیگه نگاه هاشو حتی ب محرم های خودم دیدم و دیگه درتهمت هرروزه بش باز شد گوشیشوهردقیقه چک میکردم انواع و اقسام تهمت خیلی دور شدیم ازهم یکسال ازدواج گردیم هرروزدعواست چون بش مطمئن نیستم هی میپرسم هی میگم قسم بخور ک با کسی نیستی اونم هی یکساله جواب پس میده بمن ولی دوشب پیش اینستانداشت برا کارش نصب گرد منم نصب کردم دید یکی دوتاپسرفالوم گردن حذفش کرد البته ازقبلم با وصل این شبکه های مجازی مخالف بودهرچندواتساپوداشتم منم اینستاشوحذف کردم ازتو نصب خیلی بدشده قفل روگوشیش گذاشته دیگه برام قسم نمیخوره ک ایاپاکه یاخیر شک کردم حالم خرابه بانوتوروخداتوروقران کمکم کن ک بتونم شوهر مو موم دستم کنم یا ب سمت خودم بکشمش هرروزدعوامونه من خیلی حاضرجوابی کردم اصلا دیگه حرمتی بین خانواده هامون هم نمونده تازه کتک هم میزنه بددهن شده میخوام خوب بشیم تغییر کنیم شوهرم بهم وفاداربمونه و یاخدایی نکرده حتی اگه حدسم درست باشه برگرده ب سمت خودم البته باراهکارهای خوب شما و اینم بگم شدیدا ب حرف مادرش و خواهراشه و اصلا واسه حرفم تره خردنمیکنه راستی من از اول  گ وارد خانواده همسرم شدم دست ب سیاه و سفید نزنم شایدکارایی ک کردم توخونشون انگشت شما بودن یوهوووووو اصلا رونمیدم زیاددوسم ندارن ولی برام مهم نیست چرادوسم ندارن چون همیشه منو پسرش دعوامون چون من کارکردنگردم براشون و اینکه خیلی این دعواها گ بس بی اعتمادی بود باعث شد من سرسوزنی دیگه ارزش نداشته باشم بانو کمکم کن ک منم ی ملکه گرانقدروباارزش براشوهرم بشم و بیاد همه چیز رو برام تعریف کنه بهم وفاداربمونه برام خرج کنه مرسی 

سلام بانو جان من هرروز براتون دعا میکنم و آیت الکرسی میخونم که منو بنده خودتون کردین  ازتون سو ...

سلام عزیزم. من کاری نکردم برات.

خودت میخوای خودت رو پیشرفت بدی.

هر جور میتونی راضیش کن.

با زبون خوش، با حرف زدن. با گفتن از آرزوهات و رسیدن به اهدافت. از منافع کار کردنت.

همه راه هارو برو، اگر دیدی با زبون خوش قبول نمیکنه، از پدر یا مادرت یا بزرگتر خانواده خودت بخواه که باهاش حرف بزنن.

اول دستکش مخلملین، بعد دست آهنین.

کم کم دست آهنینت رو نشونش بده.

دنیا به من ثابت کرده اگر به یک شغل امن تکیه کنی، این تکیه امن تری هست تا به همسرت.

ما تنهاییم توی این دنیا. همسر شاید برای آدم نمونه، اما ما همیشه نیاز به درآمد و هزینه ی زندگی داریم.

شاید بدون همسر بشه زندگی کرد، اما بدون شغل نمیشه.

نمیخوام زندگیت رو بد کنی یا مشکلی ایجاد بشه برات.

با شیب ملایم و از نرمی شروع کن.

سعی کن هم شغلت رو داشته باشی و هم همسرت رو.

اگر راضی نشد بگو باید حقوقی که از اونجا میگیرم رو هر ماه بریزی به حسابم، به این شرط فقط نمیرم.

خوشا راهی که پایانش تو باشی...

بانو شوهرم خیلی انگشت شمار بمن پول داده نمیدونم چندبارولی براخانوادش خیلی خوبه البته میگه من برات بهتریناروفراهم کردم درصورتیکه اینجوری نیست بدم میاد ب خانواده میسره و جالب اینجاست انکارمیکنه

بانوارتمیس جانم سلام من چندبارپست گذاشتم جواب ندادین ب خاطر خدا هم ک شده ب حرفه ام گوش بدین و کمکم ک ...

سلام عزیزم.

تاپیک های قبلی رو به دقت بخون.

اما حرف جدیدی که برات دارم اینه:

همسرت رو چک نکن.

اگر بهش شک داری، خودت رو قوی کن. برای خودت یک شغل و کاری دست و پا کن.

از الان که قضیه حاد نشده درس بخون، یا کار کن و تجربه به دست بیار.

ما هیچکس رو نمیتونیم عوض کنیم.

اگر کسی بخواد کاری کنه، توی قوطی هم بکنیش، باز هم اون منظورشو به ثمر میرسونه. پس نگهبانش نشو.

حواست باشه که چیکار میکنه دورادور، اما حرفش رو نزن تو خونه.

ما فقط میتونیم خودمون رو نجات بدیم.

هیچ کار دیگه ای از دستمون برنمیاد.

با دعوا و سر و صدا فقط از اون کرامت انسانی مون کم میشه.

مطمئنا خدا اینو نمیخواد برامون. اگر مردی سر به صلاح نیست، راه جدایی هم باشه.

توصیه ای هرگز به اینکار ندارم. به نظرم هنر یک زن، ساختن هست، نه جدا شدن.

اما ساختنی که کرامت انسانیش حفظ بشه.

فقط منظورم از این حرف این بود که فکر نکنیم ما تا آخر به این مرد چسبیده ایم، تحت هر شرایطی، و بگذاریم هر برخوردی بشه بهمون و کتک بخوریم و دم نزنیم و از حقوق انسانی مون محروم بشیم.

شما هم توجه رو بگذار روی پیشرفت خودت به جای اینکه نگهبان همسرت بشی.

از همین فضا استفاده کن و قوی شو تا همیشه راه دیگه ای هم جز تحمل داشته باشی.

حتی اگر از این راه استفاده نکنی، همین که مرد بدونه تو راه دیگه ای هم جز تحمل کارهاش داری، یک نیروی بازدارنده هست براش.

اکثر مردها این بلاهایی که سر همسرشون میارن، بخاطر اینه که میدونن چاره ای جز تحمل نداره.

خوشا راهی که پایانش تو باشی...

بانو خستم اصلا اعتمادبنفس ندارم طاقت دوری خودموشوهرموندارم شوهرم ریزودرشت زندگی جون رو ب خانواده دخالتگرش میگه بانو کمکم کن خودموبشناسم  اینم بگم من ادم خیلی تنبل و بی اراده ای هستم وراستش خیلی گندزدم اخه باخانوده شوهر دوتاازخواهرشوهرام خیلی صمیمی شدم وهمه رازهامونوتوزندگیمون گفتم االبتع من نگم شوهرم میگه چکارکنم مرسی بهم برنامه بدین تو زندگی هم ب خودم ارزش بدم برسم ارزش قائل بشم هدف داشته باشم امید داشته باشم سیاست زنانگی و قدرت جذب شوهرم ب خودم جوری که یکساعت دوریموتحمل نکنه

سلام عزیزم. من کاری نکردم برات. خودت میخوای خودت رو پیشرفت بدی. هر جور میتونی راضیش کن. با زبون خ ...

بانو واسطه شدن خواهر خودش که مطمئنم اون نذاشت و مادر همسرم رو واسطه کردم و پدر خودم با ملایمت رفتار کردن واسطه شد اجازه ندادن با حتی قبول نکردن فقط بیمه بریزن پول رو که کلا بیخیال شدم  

ماهانه هم ندارم چیزیم نیاز باشه برام با هزار جور بهانه نمیخره 

حرف آحرشون این بود یا من یا کار 

و اینم بگم که من فرصت کمی برا آرمایش و بیمه و سوپیشینه دارم 

باوکیلم صحبتکردم گفتن حداقل یه ماه طول میکشه بخای تواعقی جدا شین 

فقط تو را میپرستم فقط از تو یاری میخواهم
سلام عزیزم. تاپیک های قبلی رو به دقت بخون. اما حرف جدیدی که برات دارم اینه: همسرت رو چک نکن. اگر ...

بانوجان مرسی اما خب خودشم میگه من خانواده دارم بهترازتوپیدامیکنم اخه من اابرودارم خودش میگه کسی ک خوب باشه خوبه کسی ک بد باشه توگونی هم کارخودشومیکنه من دوست دارم ازش معذرت بخوام بخاطر بی اعتمادی ب خاطر بی احترامی های زیاد  درسته بد گرد اما باید بجا دیگه تغییر بدم زندگیمو میخوام خوب بشم مرتب بشم غذای خوب بخودم برسم اگه گفت حجابتورعایت کن رعایت کنم و ...اینا ب نظر شما خوبه ایا

بانو خستم اصلا اعتمادبنفس ندارم طاقت دوری خودموشوهرموندارم شوهرم ریزودرشت زندگی جون رو ب خانواده دخا ...

اتفاقا مشکلت اینجاست که طاقت دوری همسرت رو نداری و اونم اینو فهمیده.

چون فهمیده اذیتت میکنه.

یکم صبور باش، خود دار باش، محکم باش.

مگه مردم غم ندارن؟ غصه ندارن؟ رنج ندارن؟

آدم میریزه تو خودش، تحمل میکنه.

دم نمیزنه، صورتشو با سیلی سرخ میکنه، آبرو داری میکنه.

حرفتو به سنگ بزن، به خانواده همسرت نزن.

اگر همسرت همه چی رو میگه، به اونم نگو.

برنامه ات این باشه، هیچ حرفی نزن، مگر اینکه قبلش بهش فکر کرده باشی.

فکر کن دهنت قفل داره.

باید حساب شده حرف بزنی.

چند ماه مراقبه کنی روی حرف زدنت، این مهارت برات درونی میشه.

هر حرفی که میخوای بزنی بگو آیا فایده ای داره؟

آیا این حرف به نفع زندگیمه؟

آیا این حرف منو کوچیک میکنه یا بزرگ؟

آیا این حرف برام عواقبی نداره؟

از فردا یک مهارت یاد بگیر.

ذهن روی دو چیز نمیتونه به طور دقیق تمرکز کنه.

پس مشغولیت جدید براش بساز.

حدیث داریم از امام علی ع یا برای ذهنت مشغولیت بساز، یا ذهنت تورو مشغول میکنه.

باورت میشه من روزی 16 ساعت کار فشرده میکنم؟

تمام روز در حال دویدنم.

فقط شب ها میخوابم، اون هم که مجبورم.

تازه تمام وقت هم به پروژه های فردام فکر میکنم و کار فردا رو دارم برنامه ریزی میکنم.


خوشا راهی که پایانش تو باشی...
بانو واسطه شدن خواهر خودش که مطمئنم اون نذاشت و مادر همسرم رو واسطه کردم و پدر خودم با ملایمت رفتار ...

جدا نشو، اما دست آهنینت رو نشون بده.

بگو تو به من خرجی نمیدی، میخوام برگردم سر کارم.

بگو اگر پای انتخاب برسه، مطمئنا ضرر میکنی.

البته به عواقب حرفت فکر کن. خیلی حرف سنگینی هست و باید پات قرص باشه.

از خانواده ات بخواه بیان جلو. مرد از خانواده خودش که حساب نمیبره.

بگو بیان و جدی بگن موقعیت دخترمون با کار کردن بهتر هست و ما حمایتش می کنیم.

بازم میگم، دقت کن.

من بودم این کار رو میکردم.

شاید توصیه من برای شرایط شما کارساز نباشه.

مثل همون توصیه مادرم برای من.

خوشا راهی که پایانش تو باشی...
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز