دوستانطرف ماالان هواسردشده تبریز هستیم پنجشنبه که رفتیم خونه مادرشوهرم اینا اولش گفت خونه ماهم بیابمون بعدش برگشت گفت بیاخونه تکونی کنیم خونمونورنگ بزن یه بار توی نامزدی خونشونورنگ زدم موقع کاشی کردن حیاطشون خیلی کمکشون کردم چون بابام بنا هستش همه چیرو ازش یادگرفتم ولی چون تاحالا یه ریالم برام خرج نکردن واینکه فقط براکلفتی منو میخان من نمیخام برم خونه تکونی کنم بخدا سه ماه توخونمون تعمیرداشتیم یه بارزنگم نزدن چه برسه بیان سربزنن وسریه دعوایی که شوهرم بامامانش داشت به من تهمت زدن که توبه شوهرت گفتی شوهرم هرسال محرم دوتاگوسفندقربونی میکنه ومامانش ابگوشت درست میکنه مادرشوهرم ازگوشتاش برداشته بود گذاشته بود حیاط پشیتشون که عین انباری هستش شوهرمم رفته بود چاقو پیداکنه گوشتارودیده بود مادرشوهرم برگشت گفت زنت گفته من گوشت برداشتم به بابامم فحش دادجلوروم اما من هیچی نگفتم قبل اون میرفتم خونشون میموندم. کلی هم کارمیکردم ولی بعداین ماجرادیگه برم نمیمونم وشوهرم کارش جوریه که هفته ای یکی دوروزخونس منم همیشه میرم خونه بابام می مونم،خونه اونا باشوهرم میرم باشوهرمم میام حالا مادرشوهرم میگه بیاخونه تکونی کن سه تاخواهرشوهردارم یه جاری فقط به من میگه خواهرشوهربزرگم پاش دردمیکنه وسطی یه شهردیگه است کوچیکه هم بچه سه ماهه داره جاریمم بچه دوساله داره من چه جوابی بدم بهش هرچندشوهرم گفت الان وسط این سرماچه خونه تکونی میکنی ولی گفت زنگ میزنم بیای بهش چی بگم اگه زنگ زد یادیدمنو دوباره گفت