تاپیک قبلیمو بخونیدمیفهمید ماجرا از چیه اونوقتی از خونه مامانم اومدم شوهرم گف برو بالا منم هم رفتم مامانش ف چ عجب منم گفتم از صبح کار داشتم بعد خاهرشم نشسته بود یهو گف دوروزه مادرم مریضه پاش درد میکنه نیومدی یه خبر بگیری منم گفتم نمیدونسم بعد گف تو باید هر روز که از خاب پا میشی بیای بالا منم گفتم ازین حرفت ناراحت شدم قرار نیس چونکه پایینم ازم انتظار داشته باشید آدم یوقت نمیتونه کار داره نمیشه بیاد هررروز!همچین بهش بر خورد باد کرد دیگه باهام حرف نزد رفت خونشون آیا حرف بدی زدم؟؟ خستم کردن بخدا همش انتظار چونکه مامانش پاش درد میکنه انتظار دارن صبح برم بالا شب بیام نوکری کنم