بچه ها این مشکلاتی ک تو دوران عقد هست بعد ازدواج حل میشه؟مثلا توجه بیش از حد ب خونوادشو اینکه ببشتر وقتش در حال خرید واسه اوناس و اینکه چون ما قراره تو خونه مادر شوهرم زندگی گنیم همش میترسم اوقاتمونو تلخ کنن هی بگن داعم در اختیار ما باش،محل کار خواهر شوهرم دوتا کوچه پایینتر از خونشونه اما اون دوقدمم شوهرم باید ببره برسونه و بیاردش،بخدا نمیگم ک نره کمکشون ها نه اتفاقا خودمم تشویقش میکنم اما همش میترسم نکنه در اینده لحظه هایی ک قراره باهم باشیم بخاطر خونوادش هی مجبور باشه بره و بیاد و وقتی برای خودمون نداشته باشه...از زیر سلطه بودن ب شدت میاد
چمیدونم بخدا...باورت میشه گفتن بیا خونه خودتونو خودت تنهایی تمیز کن تک و تنها رفتم تمیز کاری حالم به ...
وای عزیزم چه قدر بد کاش می گفتی بیا باهم ببریم منم حال و هوام عوض بشه و تنهایی نمیتونم تمیز کنم ناز کن براش یا ناراحتی رو نشون بده که از اینکه رفته ناراحت شدی
خدایی هست که بیشتر بیشتر دوستمان دارد .....میگذرد هم سختی ها هم خوشی ها.... قدر لحظات رو بدانیم
ببین از همین اول باید عادتشون بدی که زیاد نمیای پایین، مثلا من مادرشوهر و پدر شوهرم انتظار داشتن وقت ...
دقیقا شوهر منم دو شب در هفته شبکاره و منه ناز نازیه سوسول هم مث سگ از تاریکی و تنهابی میترسم..خخخ منم مادرشوهرم گفت بعدا خودمون میایم پیشت اما من گفتم ترجیح میدم بچه های برادر شوهرام و یا خواهر شوخرمو بیارم پیش خودم لااقل بچن ادم جلوشون راحتتره والا
وای عزیزم چه قدر بد کاش می گفتی بیا باهم ببریم منم حال و هوام عوض بشه و تنهایی نمیتونم تمیز کنم ناز ...
بخدا نمیدونی ک چقده حالم بد شد...من همیشه کمک مامانش اینا میکردم اما وقتی اینجور شد گفتم خوب بهونه ای دشم اومد گفتودمو زدم ب دست درد و ب شوهرم گفتم بریم تو اتاق برام پماد بزن ب دسم...همون دست دردمم بهونه کردم ک دیگه خونشون کمکشون نکنم
خب اگه من بش چیزی بگم باید اونم انجام بده چون مادرش مجبورش میکنه...چون بچه اخره خیلی تو سری خوره اگه ...
شوهر منم بچه آخر هست باورت میشد تو دوران عقد برای شوهرم کیک تولد پخته بودم و کلی برنامه برای دونفر بودم چون ولی قبل از خوردن کیک گفت بذار اول ببرم برای خواهرم بیام اون کیک خامه ای رو خیلی دوس داره من اون روز هیچ چی نگفتم ولی بعدش تو جمع مسخره کردم و به خواهرشوهر گفتم حیوونی یعنی از کی کیک خامه ای نخورده بودی که دا داشت تا کیک رو دید به یاد تو افتاد تا مدتها گفتم و مسخره کردم
خدایی هست که بیشتر بیشتر دوستمان دارد .....میگذرد هم سختی ها هم خوشی ها.... قدر لحظات رو بدانیم
شوهر منم بچه آخر هست باورت میشد تو دوران عقد برای شوهرم کیک تولد پخته بودم و کلی برنامه برای دونفر ب ...
خخخخ وای عالی بود اما عزیز من من جرعت مسخره کردنم ندارم چون شوهرم انقد پشتشون هست ک صد در صد با من دعوا مسکنه....والا نمیدونم چکار کنم اما کلا خواهر شوهرم رو ول کنی شوهرمو میزنه اما شوهر ابله من وایمیسته میخنده توروش و باز طرفشو میگیره