اسی شوهر منم اوایل اینجوری بود
البته خواهر نداره اما تا از مامانش و حرفای خاله هاش میگفتم بدش میومد اما انقدر گریه کردم و گفتم تو همش پشت اونایی و منو قبول تداری و دروغم چیه چرا اخه باید دروغ بگم که دیگه باور کرد حق بامنه
البته خودش نمیگفت دروغ میگی،میگفت تو داری اشتباه برداشت میکتی اونا منظور بدی نداشتن
دیگه الان من از خاله و مامانش میگم و اونم همراهی میکنه و حتی باهم میخندیم بهشون
چندبار هم به خاطر من بهشون حرف زده
از اونموقع به بعد خیلی بیشتر دوسش دارم
یمدت بود میخواستم بخاطر حرفای مامان و خاله ش طلاق بگیرم و همش تو خونه حرف طلاق میزدم