من شش ساله ازدواج کردم این شش سال شوهرم یه بارم نزاشت تنها برم خونه مامانم ما تهرانیم و اونا یه15 ساعتی دورن هر سال یک یا دو بار بیشتر یه بار منو میبرد و 4 روز میموندیم ومیومدیم شوهرم به شدت شکاکه تا یه سال پیش که مامان بابام فوت شدند اون موقع التماسش کردم گریه کردم گفتم اجازه بده بمونم پیش خواهر برادرام این اخرین باره میبینم خونشونو چون بعد جمع میکردن خونه رو نزاشت منو باخودش برگردوند من اون موقع بهش گفتم که هیچ وقت این کارتو فراموش نمیکنم چون قبل مرگشون هم نزاشت برم ببینمشون
من یجا شنیدم که شوهر خانومه عین تو کلا بهش شک داشت تا اینکه مرده گفته چون تو با من دوست شدی احتمال د ...
به همه چی شک داره نه فقط مرد و اینا به همه چیز و همه کس زن مرد خواهر برادر دوست اشنا دختر پسر از نظر اون نباید با هیچ کسی رابطه داشت جز خودش چون همه بد هستند و یا ه ر زه یا ج ن ده