خاله ام قهر کرده بود اومده بود خونه پدربزرگم دست بر قضا ماهم اونشب اونجا بودیم بعد این شوهر خاله ام اومده بود دم در و هی در میزد ایناهم محلش نمیذاشتن و درو باز نمیکردن آخرش پدربزرگم عصبانی شد گفت برین درو باز کنین تا اون خرس درو از جا نکنده
منم فک میکردم واقعا خرسه و گریه میکردم درو باز نکنین