بهش گفتم تو منو میشناسی تو در جریان مشکلات خانوادگی ما بودی بهت گفته بودم چقد مشکل داریم تو میدونستی کاری از من ساخته نیست من باید چیکار میکردم؟ گفتم توام عقدت بدموقع بود من و مامانم و شوهرم شام رو تو ماشینمون خوردیم چون ساعت هشت عقد کردن بعدشم جشنش تو باغ بود اصلا فرصت واسه شام خوردن نبود واسه شامم دعوتمون نکرد ولی من تا اون موقع یه بارم گله نکردم گفت اره درست میگی تو همه مراسمات کم و کاستی هست
انقد ازش رنجیدم که بهش گفتم تو خیلی کینه ای هستی اگه ناراحت بودی میگفتی تا بهت توضیح بدم ن بزاری بعد از چند ماه اونم خودم پیش قدم بشم حداقل با خودت میگفتی این غریبه زودرنجم هست درد و دلاشم فقط به من میگه اول زندگیشم هست اینجوری ترکش نکنم گفت حق داری ولی بازم روابطمون سرد شد ماهی یه بار اونم اکثرا من بهش پیام میدادم تا امروز که یه پیام فرستاده بود که چند روز دیکه عروسیشه یه پیامی که واسه کرونا نمیتونث عروسی بگیرن مثل توضیح که واسه همه فرستاده میشه واسه منم فرستاد