برایت چای ریخته ام، تازه دم و خوشرنگ، اینبار در استکان بلوری با نقش گل لاله، ببین چه عطری دارد، خوب میدانم عطر میخک را دوست داری.
بفرمایی میزنم و تو سر تکان میدهی.
الان کجایی؟ آنجا در آن دنیای پشت قاب چه میگذرد؟ هر چه هست به اندازه گرمای این چایی قابل لمس نیست.
گاهی لبخندت تا بناگوش نقش میبندد و من دلیلش را نمیدانم. چشم میدوزم به چشمانی که غرق در دنیای دیگریست آنقدر که از تلاطم افتادن بخار چای را نمی بیند
بفرما از دهان نیفتند. و تو باز سر تکان میدهی.
الان کجایی؟ نکند در غربتش گم شوی و کسی به فریادت نرسد؟ آنجا غصه هایت را چند خریدارند؟ به قیمت یک بوسه ی مجازی یا یک عمر گذر از جوانی؟
وقت خوردن چایی ات رسیده، بخور تا لب سوز است.
و تو باز هم فرصت میخواهی. فرصت برای چه؟ برای از دست ندادن آدمهایی که فقط در تصورت نقش بسته اند. من اینجا نشسته ام، روبه رویت، فرصت نوشیدن چای دونفره روبه اتمام است. حواست به ثانیه های واقعی اینور قاب هست؟
نوشیدن چای بدون تو که لذتی ندارد.
حتی چای هم از تنهایی روبه افسردگی رنگ باخت و عطرش را فرو خورد.
و تو باز هم خطوط اخم بر چهره ات نشست که این چه چایی سرد و بی عطریست، برای همین است که هیچوقت با تو خوش نمیگذرد...
و من باز هم در دنیای مجازی تو محکوم میشوم به دل شکستگی در دنیای واقعی...
راستی آنجا دل شکسته را چند میخرند؟؟؟
✍️فاطمه شفیعی
اینستاگرامم fatemee_shafiee@