من ناهار جاتون خالی ماهی خوردم بعدش خیلی خوابم میومد رفتم تو اتاق پسرمو هم با خودم بردم ک بخوابیم اون ی ذره شیر خورد و نخوابید بلند شد رفت توحال ب شوهرم گفتم حواست بهش باشه من ی ذره بخوابم تو اتاق بالکن داریم انگار خوابم برده بود یهو حس کردم در بالکن باز شد گفتم نکنه پسرم داره میره تو بالکن چشمهاموباز کردم نگاه کردم دیدم ن چیزی نیست گفتم حتما خواب دیدم باز چشمهامو بستم دستموگذاشتم زیر سرم یهو دیدم ی چیزی مثل ی پرده نازک حریر ک نامرئی بود انگار از نوک پام تا سرم کشیده شد نمیتونم بگم چی بود نمیدونم بخدا بعد یهو دیدم چشمهام سنگین شد هرکاری کردم چشمهامو باز کنم نمیشد دهنم سنگین شد ترسیدم میخواستم شوهرمو صدا کنم نمیتونستم یهو قلبم تیر کشید گفتم نکنه دارم سکته میکنم نکنه بمیرم دیگه بچه هامو نبینم بعد یهو دوتا بسم الله پشت هم گفتم اصلا نمیدونم چطور شد ک گفتم بعد یدفعه چشمهام باز شد اصلا سبک سبک شدم بعد ی تکون ب خودم دادم بلند شدم ب شوهرم گفتم میگه ماهی خوردی سرده توهم زدی ولی باور کنین توهم نبود قشنگ حسش کردم کسی بوده تا الان این حالت بهش دست داده باشه؟؟