2777
2789
عنوان

خاطره بارداری و زایمان

| مشاهده متن کامل بحث + 3582 بازدید | 88 پست

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

شب توی بیمارستان معاینه شدم و گفتن ۲ سانت شدی. بستری که شدم گفتم همراه خانوم نمیخوام( دوست نداشتم مادرم بیاد و توی اون حال و روز ببینتم). یک چهارم یه قرصی رو هر چند ساعت بهم میدادن، پرسیدم این چیه گفتن برای نرم شدن دهانه رحمه. دکتر صبح اومد و معاینه ام کرد گفت هیچ پیشرفتی نداشتی 😅 گفتم آمپول فشار میزنید؟ گفت نه ! فعلا ورزش کن تا ۶ عصر صبر میکنم اگر دردت شروع نشد بهت آمپول میزنیم. گفت چرا همراه نداری؟ گفتم خجالت میکشم. گفت از شوهرت هم خجالت میکشی؟ گفتن نه 😊 گفت پس اونو بگو بیاد.

همسرم اومد و منم شروع کردم با توپ ورزش کردن. درد های قابل تحملم از ساعت ۱۰:۳۰ شروع شدن. تا ساعت ۱۲:۳۰ ک یه دفعه کیسه آبم ترکید.. بعد از اون دردهای شدیدم شروع شد. اون موقع شدم ۳ سانت

حالا تو اون وضعیت باید نماز هم میخوندم، یعنی خدا میدونه با چه وضعی خوندم نماز رو 😁

حس میکنم چون همسرم اونجا بود و به قاعده ی اینکه وقتی یکی هست نازت رو بخره تو هم ناز میکنی، حسابی داد زدم.😅 البته سعی میکردم اسم ائمه رو ببرم تا کمکم کنن . ( آخه قبلا به خودم میگفتم من که داد نمیرنم ).

ساعت ۳ اومدن معاینه ام کردن گفتن شدی ۶ سانت، به همسرم گفتن بره بیرون و به دکترم هم زنگ زدن ک بیاد.

ساعت ۳:۳۰ بود که ماما اومد اتاقم، گفت چرا داری زور میزنی؟ الان نباید اینکار رو بکنی! گفتم من کار نمیکنم 😆 گفت یعنی بچه اس؟ گفتن نمیدونم..

معاینه کرد و گفت شدی ۹ سانت ! 😍 رفت دکتر شیفت رو خبر کرد، دکتر ترکستانی بود. دکتر ترکستانی بهم گفت اگر زور بهت میشینه زور بزن.. خوشحال بودم که دارم درد های آخر رو میکشم.. ساعت ۴ دکتر خودم رسید، بهم گفت شدی ۹ سانت و نیم. گفتم چقدر طول میکشه تا زایمان؟ گفت اگر خوب زور بزنی یک ساعت اگر نه دو ساعت اگر هم که اصلا کمک نکنی میریم سزارین.

بهم سرم فشار وصل کردن. همون موقع یه خانوم دیگه رفت اتاق زایمان و من در اتاق تنها موندم.

که به دفعه احساس کردم نی نی داره به دنیا میاد

سریع دکمه بالا سرم رو فشار دادم، پرستاره گفت بله؟ گفتم توروخدا یکی بیاد. گفت باشه

۳۰ ثانیه گذشت و هیچکس نیومد دوباره زنگ زدم. گفت بله؟  گفتم یکی بیاد گفت باشه. دوباره کسی نیومد. دوباره زنگ زدم و اینبار ماما اومد داخل، گفت چی شده؟ گفتم سرش رو دارم حس میکنم.

نگاه کرد و گفت داره به دنیا میاد چه موهای مشکی ای هم داره.. دیگه زور نزن بدو بریم اتاق زایمان.

همینکه رفتم رو تخت زایمان و زور زدم نی نی به دنیا اومد دیگه حتی وقت نشد خودشون شکاف بدن.. تا به دنیا اومد خانوم دکتر شروع کرد اذان گفت.

اون لحظه خیلی قشنگه، برا همه دعا کردم که خدا قسمت و روزی هرکی میخواد بکنه.

دخمل نازم به دنیا اومد 😍😭😍 داشت دستش رو میخورد 😆 گذاشتنش توی دستگاه و بردنش پیش دکتر  و فوری برش گردوندن. همسرم رو هم صدا زدن. وقتی اومد تو گریه اش گرفت.. همه میگفتن چه نی نی شکمویی هنوز نیومده داره دستش رو میخوره 😅😅

خیلی تشنه ام بود داشتم خفه میشدم، به دکتر گفتم آب میخوام اونم چندبار به نظافتی ها گفت ولی هیچکس آب نیورد، آخر خودش رفت آب اورد برام.انصافا خیلی دکتر خوب و ماهی بود.

بعد از زایمان لرز گرفته بودم، دلم میخواست روم پتو بندازن و زودتر ببرنم بخش.

دوباره برم گردون اتاق انتظار و نی نی رو گذاشتن زیر سینه ام که شیر بخوره. 😍

امیدوارم این لحظات برای همه آرزومندان رخ بده

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792