شب توی بیمارستان معاینه شدم و گفتن ۲ سانت شدی. بستری که شدم گفتم همراه خانوم نمیخوام( دوست نداشتم مادرم بیاد و توی اون حال و روز ببینتم). یک چهارم یه قرصی رو هر چند ساعت بهم میدادن، پرسیدم این چیه گفتن برای نرم شدن دهانه رحمه. دکتر صبح اومد و معاینه ام کرد گفت هیچ پیشرفتی نداشتی 😅 گفتم آمپول فشار میزنید؟ گفت نه ! فعلا ورزش کن تا ۶ عصر صبر میکنم اگر دردت شروع نشد بهت آمپول میزنیم. گفت چرا همراه نداری؟ گفتم خجالت میکشم. گفت از شوهرت هم خجالت میکشی؟ گفتن نه 😊 گفت پس اونو بگو بیاد.
همسرم اومد و منم شروع کردم با توپ ورزش کردن. درد های قابل تحملم از ساعت ۱۰:۳۰ شروع شدن. تا ساعت ۱۲:۳۰ ک یه دفعه کیسه آبم ترکید.. بعد از اون دردهای شدیدم شروع شد. اون موقع شدم ۳ سانت
حالا تو اون وضعیت باید نماز هم میخوندم، یعنی خدا میدونه با چه وضعی خوندم نماز رو 😁
حس میکنم چون همسرم اونجا بود و به قاعده ی اینکه وقتی یکی هست نازت رو بخره تو هم ناز میکنی، حسابی داد زدم.😅 البته سعی میکردم اسم ائمه رو ببرم تا کمکم کنن . ( آخه قبلا به خودم میگفتم من که داد نمیرنم ).
ساعت ۳ اومدن معاینه ام کردن گفتن شدی ۶ سانت، به همسرم گفتن بره بیرون و به دکترم هم زنگ زدن ک بیاد.
ساعت ۳:۳۰ بود که ماما اومد اتاقم، گفت چرا داری زور میزنی؟ الان نباید اینکار رو بکنی! گفتم من کار نمیکنم 😆 گفت یعنی بچه اس؟ گفتن نمیدونم..
معاینه کرد و گفت شدی ۹ سانت ! 😍 رفت دکتر شیفت رو خبر کرد، دکتر ترکستانی بود. دکتر ترکستانی بهم گفت اگر زور بهت میشینه زور بزن.. خوشحال بودم که دارم درد های آخر رو میکشم.. ساعت ۴ دکتر خودم رسید، بهم گفت شدی ۹ سانت و نیم. گفتم چقدر طول میکشه تا زایمان؟ گفت اگر خوب زور بزنی یک ساعت اگر نه دو ساعت اگر هم که اصلا کمک نکنی میریم سزارین.
بهم سرم فشار وصل کردن. همون موقع یه خانوم دیگه رفت اتاق زایمان و من در اتاق تنها موندم.
که به دفعه احساس کردم نی نی داره به دنیا میاد