از این مادر شوهرای فضول زیادن من بچم تیر ماه ب دنیا اومد هی پبغام میداد که قنداقش کنین پاش کج نشه هی شوهرمو پر میکرد که اینا بچه رو نمیبندن گناه راه شوهر منم میومد با من دعوا راه مینداخت فک کن یه هفته بود زایمان کرده بودم از بس سر قنداق باهام بحث میکرد از زندگی سیر شده بودم
اخه بچمم گرمایی بود یه شب منو مامانمم ناراحت شدیم از دستشون بچرو بستیم ۳ نصف شب با جیغ های وحشتناک بیدار شدیم بچه کلا بدنش زیر عرق بود تا بازش کردیم خنکش شد آروم گرفت