الان عقدیم چند شب خونشونم جدا از من میخابه انقدر دلم گرفتو بغض داشتم دلتنگ بغلش بودم رفتم بغلش شروع کردم ب گریه کردن گفتم دلم برات تنگ شده بود داد زد ادامو دراورد وگفت من خستم حوصله اینکارارو ندارم و گفت برو سرجات بخاب😭😭😭😭منم تا یک ساعت داخل رختخوابم گریه کردم تا خوابم برد خیلی داغونم درسته خستس منم خسته بودم کارامون زیاده ولی نباید اینجوری رفتار میکرد😭😭😭چیکارکنم سنگ دل بشم مث خودش😭😭😭
من همیشع ی صندلی واسم کم بود ،کتم واسم تنگ بود ، کفشام برام کوچیک بود،ساعتم خواب میموند و من ازش جلوتر حرکت میکردم .دنیا برا من جای کوچیکیع ،احساس میکنم همع جا بستس و نمیتونم نفس بکشم، انگار همع این لحظع هارو قبلا دیدم، درختا، صدای ابشار،قورباغه ها، اونارو زمانی میبینم ک در حال مردنم/