عين مادرشوهر منه دقيقا از حسادت اين كه شوهرم منو دوست دارم بهترين شباي زندگيمو تبديل به عزا كرد
خدا ازش نگذره
كافيه شوهرم برام ي كاري بكنه ي چيزي بخره ميميره و بايد خودشم بخره
بعد مثلا شوهرم بگه مثلا با تابان رفتيم طلا ببينيم
مياد داستان سراي ميكنه كه آره خواهرممم ي عالمه طلا داشت مينداخت مهمونييي حالش بد ميشد چشممم ميخورد دو حد مرگ ميرفت كلا هميشه در حال ترسوندن شوهرمه كه براي من كاري نكنه
توووو برو خداروشكر كن كه شوهرت فهميده خانوادش اينطورين و باهاشون رفت و آمد نداريد اين خيلييي خوبه
شوهر من كه نميفهمه خانوادش مادرشو خواهرش به زندگيمون حسادتتت ميكنن😢😢😢