دوستان شب بیدار بیان

مدیر استارتر

عضویت: 1399/01/07

تعداد پست: 1133

من از این عادتم متنفر شدم...دلم میخاد ترکش کنم اما سخته...همه راه هارو امتحان کردم جپاب نداده شما راهکاری دارین؟؟

تنها راهی که بنظرم میرسه اینه که در طول روز باید یه کاری انجام بدم که خسته بشم تا شب زود خابم ببره...مثل وقتایی که خیلی خسته ایم و سریع بیهوش میشیم انگار😀

1399/07/19

03:52

1 نفر لایک کرده اند ...

اظهار نظر

مشاهده افراد آنلاین

nilaaa72

مدیر استارتر

عضویت: 1399/01/07

تعداد پست: 1133

جواب***

1399/07/19

03:52

1 نفر لایک کرده اند ...

مهسا۲۵۱۸

عضویت: 1399/07/17

تعداد پست: 1983

هرروز خونه رو بساب. ای خسته میشه ادم

♩بزن باران بهاران فصل خون است♩بزن باران که صحرا لاله گون است♩بزن باران که دین را دام کردند♩شکار خلق و صید خام کردند♩بزن باران خدا بازیچه ای شد ♩که با ان کسب ننگ و نام کردند♩بزن باران به نام هرچه خوبیست♩به زیر اوار گاه پایکوبیست♩مزار تشنه جو باران پر از سنگ♩بزن باران که وقت لایروبیست♩بزن باران بهاران فصل خون است♩بزن باران که صحرا لاله گون است♩

1399/07/19

03:53

0 نفر لایک کرده اند ...

ریحانه

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ملکه_خانم

عضویت: 1399/01/13

تعداد پست: 10165

خب عادتت چیه؟

دشمن زنان،زنان احمقن👊دانشگاه روانشناسی خوندم و در اینده من دکوراتور کیک میشم❤زندگیم رو با عشق ساختم،با عشق ادامش میدم💕من یک زن موفقم یک انسان قوی برای اهدافم تلاش میکنم و ب دست میارمشون

1399/07/19

03:53

0 نفر لایک کرده اند ...

mahboooobeh5

عضویت: 1398/12/20

تعداد پست: 16115

ما اگر راهکار داشتیم که الان خودمون خواب بودیم😑

دیگه سیمکارت ندارم😐 توی تاپیکای سیاسی من دیگه حرف نمیزنم🤐🥺🌺🍃🍃درویشی تهی‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره ای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریم خان گفت: «این اشاره های تو برای چه بود؟»درویش گفت: «نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟»کریم خان در حال کشیدن قلیان بود. گفت: «چه می‌خواهی؟»درویش گفت: «همین قلیان، مرا بس است.»چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز فردی که می‌خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد، که از قلیلن خوشش آمد و آن را لایق کریم خان زند دانست. پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد. چند روزی گذشت. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و گفت:«نه من کریمم نه تو. کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.»🍃🌺🍃 امضامو هفته‌ای یکبار بروز میکنم🤗😍

1399/07/19

03:53

4 نفر لایک کرده اند ...