مامانمم نمیدونس ما رابطه داریم بعد رفتیم مسافرت خونه خواهر شوهرم ک دختر عمومم مبشه ما اول رفتیم بعد دختر عموم گفت چرا بابات اینا نیومدن و اینا گفتم اتفاقا مامانم امروز میگفت حوصلشون خیلی سر میرفته دختر عموم زنگ زد و خلاصهمامانم اینا اومدن بعد مامانم از ی چیزی میخواست یادم نبود کا.ن.دوم و بقیه ابزارا تو کیفمه گفتم برو از تو کیفم بردار رفتن مامانم سر کیف و مواجه شدنش با ی عالمه ابزار اب شدم تا دو روز نمیرفتم بیرون باهاشون