پدر معتاد و هیز
از وقتی سه سالم بود و یادم میاد با چاقو و کمربند دنبال مادرم تو کوچه و خیابون
پدرم مشروب میخوره عرق میخوره خیلی حرفای بدی میزنه
مادرم وسواسه شدید و ازون بدتر
مادرم فوق العاده بی عاطفه
یازده ساله ب خاطر وسواس با همه قطع ارتباطن یعنی ماهیچ کس خونمون نمیاد هیچ کس
حتی برای عروسی از طرف ما هیچ کس نبود
ایندفعه رفتم ب مادرم گفتم ترو خدا پاهات داره رماتیسم میشه کمتر بشور
انقد فحشم دادو قطع رابطه کرد و گفت الهی سر زا بمیری
من باردارم
با خواهر بزرگمم قطع ارتباطن سیزده ساله
و بهش جهاز ندادن