دلم تنگ است و میدانم تو دیگر برنمیگردی
بمانم هرچه خیره پشت این در برنمیگردی
تهی از نوبهارت مانده تقویم خزان من
به این مهر و به این آبان و آذر برنمیگردی
غریبی میکنم با قاب عکست نا امیدانه
خودم هم کرده ام انگار باور برنمیگردی
هزاران سال دیگر کاش با بوی تو برخیزم
به دیدارم نگو که صبح محشر برنمیگردی