از خودم خسته شدم واقعا دارم عذاب میکشم
از وقتی پسرم دنیا اومده از خانواده شوهرم بیزار شدم قبلش بدم میومد اما تحمل میکردم الان میبنمشون دلم میخواد انقدر بزنمشون که بمیرن خیلی روحیم داغونه .شوهرم برعکس من به شدت ریلکس و آرومه
از وقتی کرونا اومد بیشتر حساسیتم فوران کرد الانم میدونم حق بامنه اما چکارکنم وقتی شوهرم پشتم نیست و خانوادش بی تفاوتن
خلاصه شو میگم امشب رفتیم بیرون برگشتنا شوهرم گفت یه سر میره بچمو واحد مادر شوهرم ...
اروم باش عزیزم
لایکم کن اسی
دلیل ناراحتیتون رو دقیق نفهمیدم مگه مادر شوهر چیکار کرده آنقدر ناراحتی؟
گفتم باشه منم میرم خونه رو یکم مرتب کنم رفتم دیدم سرو صدا میاد فهمیدم که خواهر شوهرم و برادرشوهرمم اونجان منم گفتم نرم زشته میشه درنیجه منم رفتم داخل دیدم همشون دور بچم حلقه زدم شوهرمم تو اتاق داره یا مامانش حرف بزنه
بعد بلند بلند میخندیدن که پسرم از برادرشوهرم میترسه اونام ول نمیکردن هی بچه رو مث عروسک ازاین دست به اون دست کردن هی حرص خوردم انگار ن انگار که کرونا اومده چیزی که خیلی ناراحتم میکنه اینه که خودشون تا دومتری مامانشون نمیرن که خدایی نکرده کسی ناقل نباشه شوهرمم یه کلام نگفت نکنین یا بچه رو نده بهشون عین خیالشون نبود
اگه منم چیزی بگم لج میکنن و شوهرمم که انگاری لاله
این جریانا هر یکی دوهفته اتفاق میوفته اخرشم یه بحثی بین منو شوهرم ایجاد میشه
دیگه خسته شدم دنبال یه راحیم تالااقل خودم آروم بشم انقد حرص نخورم امشب ازاعصاب خوردی دستو پام بی حس شده بود اما چاره چیه وقتی مهم نیست براشون
فقط اینو میدونم که خواهرشوهر و جاریت حالشون خوب نیست از تاپیک قبلیت هم معلومه که گفتی .میخوان اذیتت کنن با رفتارشون .ای کاش شوهرت متوجه بود و جلوشون رو میگرفت .
چکارکنم که بی خیال باشم به کاراشون بی خیال باشم به بی زبونیه شوهرم
هر وقت دلت گرفت از این موضوع که از مریض شدن بچت میترسی سریع براش سوره توحید بخون وبسپار به خدا .
بابا ول کنین این کرونای مسخره دیگه چیه
