2777
2789
عنوان

زندگی پراز درد ورنج من

| مشاهده متن کامل بحث + 1526 بازدید | 97 پست

الانم بعضی دوستام با مادر شوهر زندگی میکنن واقعا برام عجیبه تو این زمونه زندگی کردن با مادر شوهر برام قابل هضم نیس

عاشق شکلات و پاستیل 😋 افراد بی ادب ریپلای نمیشن پس فک نکن حق با توئه دلیلی نداره باهات بحث کنم حتی کامنتات دیگه خونده نمیشع 🙂دهه شصتی هستم 😍🌹 دخملم 🥰♥️🌹همسرم ♥️

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خلاصه شروع کردیم به ساخت وسازوشوهرمم دائم بهم میگفت بچه میخوام

وخانواده اش میگفتن تو نازایی وبچه دارنمیشی

منم بااینکه دلم نمیخواست

ولی دیگه خسته شده بودم

دیدم من که قرارم نیست برگردم خونه ی پدرم

چون اونجابه مراتب ازخونه ی شوهرم بدتره

گفتم باشه بچه داربشیم

اقدام کردیم واسه بچه

من اواسط اقداممون بودکه گفتم من منصرف شدمو دیگه بچه نمیخوام

شوهرمم دعوااااا که تقصیرتوئه که بچه دارنمیشیم

من بچه میخوام وفلان...

منم دیدم فایده نداره اقدامو ادامه دادیم

چندماه بعدش باردارشدم(میشددوسال ودوماه بعداز ازدواجم)

وقتی فهمیدم باردارم ازخودم بدم میومدآخه سنم واقعاکم بودسعی کرپم سقطش کنم

بشکه ی ۲۰لیتری بلندمیکردم تاسقط بشه

ولی جرات خوردن زعفرون واویشنو نداشتم،ازخدامیترسیدم

اگرایران بختیاری نداشت*گمانم زبخت یاری نداشت!

گذشت وبچه ام سقط نشد وسه ماه بعدش من رفتم خونه ام

بماندکه خونه ام که رفتیم یه تبریک از یکیش نشنیدم

وتازه روشون یه وری میکردن ویه کمک بهم نکردن


خلاصه کم کم ورفته رفته که بارداریم پیش میرفت

ازشوهرم دورترشدم

هرروز دورترو دورترمیشدم

رابطه ی جنسی هم نمیتونستم داشته باشم

اونم دیگه بیشترکم محلی بهم میکرد(آخه اون بمن ذره ای علاقه نداشت تمام دردش فقط لای پاش بود)

اگرایران بختیاری نداشت*گمانم زبخت یاری نداشت!

البته دوستان بگم که مارفتیم توخونمون خورد وخوراکمون جدانشد

فقط جای خوابمون جداشد

من هرچی میزدم توی سرم شوهرم مجاب نمیشدکه جداکنیم

اگرایران بختیاری نداشت*گمانم زبخت یاری نداشت!

خلاصه این مدت با تیکه وطعنه های خواهرای شوهرم ومادرش وبی محلی های خودش گذشت تامن شدم هشت ماهه(ماه ۸بارداریم بودکه دختری که قبلارفته بود خواستگاریش ازدواج کرد،بمن گفت عروسی رفیقمه میخوام برم،گفتم برو

گفت مگه میای بریم(آخه میدونست من بااون شکم عروسی نمیرم)

گفتم نه پ بااین وضع کجابیام

حالا عروسی کی هست؟؟

گفت عروسی رفیقمه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم نه تو برومن نمیام

اونم گل از گلش شکفت وذوق کردکه نه من میتونم وبرم وخودشم که راحت میره

اگرایران بختیاری نداشت*گمانم زبخت یاری نداشت!
اسی کاش از قبل تایپ میکردی

یهو زدبه سرم که داستان زندگیمو بگم

آخه دلم خیلی پربود

وهم اینکه ازتون کمک میخوام

کسی نبودکه باهاش حرف بزنم

اگرایران بختیاری نداشت*گمانم زبخت یاری نداشت!

خلاصه روزبعدش من میرم خونه ی پدرش وخواهرش بهم میگه که عروسی اون دختره هستش

اینو گفت که من حرصم بگیره

خلاصه منم اومدم به دعواباشوهرم که تو داری به من خیانت میکنی ومیخوای بری عروسی عشق سابقت

اونم که خدای فیلم بازی کردن وانکار کردن

گفت نه شوهرش رفیقمه ومن بخاطر شوهرش دارم میرم

اما مث سگ دروغ میگفت

خلاصه طبق معمول از خونه زدبیرون ومن موندم ودلی شکسته

اگرایران بختیاری نداشت*گمانم زبخت یاری نداشت!

کم کم داشتم وارد ماه نهم میشدم امادریغ از ذره ای محبت ازهمسرم

واینکه تازه ماداشتیم روز به روز ازهم دورمیشدیم

روزهامیگذشت فاصله ی مابیشترمیشد

توی ماه نهم حتی یه شب پیشم نموندکه بگه شاید یه وقت درد داشته باشم وبخوام زایمان کنم

یادمه ازخونه که زدبیرون رفت خونه ی عموش پیش پسرعموش

که باهم برن بارفیقاشون بیرون

که زن پسرعموش بهش گفت پ تو ماه آخری هم زنتو تنهامیذاری توخونه

اومدیم ودردش گرفت کی بدادش میرسع؟

وزنه خودش اومد پیشم که تنهانباشم

اگرایران بختیاری نداشت*گمانم زبخت یاری نداشت!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792