خواب ندیدم.همسایمون بود.قشنگ یادمه شیش ماه قبل اینکه بیاد خواستگاریم با مامانم دعوام شد.برگشت گفت گورتو گم کن ازین خونه برو بیرون وبرو زن فلانی شو😏😏یعنی فک کن به حالت مسخره گفت.چقدر من بهم برخورد و ناراحت شدم.تو این شیش ماه اتفاقایی افتاد که من آخرش زن همین پسر همسایمون شدم