مایی ک مجردیم خونه مامان بابامونیم نمیتونیم ارامش داشته باشیم؟هرروز باید بچه هاتونو بیارین اینجا بذا

محتاجیم به دعا چشم عزیزمم توکلت به خدا باشه الهی زودی بری سر خونه زندگیت زندگی شیرینی داشته باشی

اسی من یه بار تاپیک شبیه تو زدم ترکوندن 

گفتم ما مجردا هم حریم خصوصی داریم

یه عده هم نمییفهمیدن یا خودشونو به نفهمی زده بودن

یکی میگفت تو حق نداری این حرف و بزنی چون خونه اونا هم هست 

ولی از همه مخالفا یه سوال دارم شما دوست دارین هر روز چند نفر با چند بچه بیان خونتون؟والا هیچ کدوم راضی نمیشید

خدااایاااا یادم رفته بود اینا رو.... دختر تو همسن منی و منم دقیقااااا شرایط تو رو داشتم البته با ی تفاوت میرفتم تو اتاق و کسی جرات نداشت ن تو اتاقم بیاد ن بهم تو بگه... چقدر ازار دهنده بود چقدر بد بود آقااااا شاید تو ی روزی دوستنداشته باشی کسی رو ببینی.... وای چ روزای بدی بود خدایا شکرت تموم شد(دهنم سرویس شد تا تموم شه ها ب زور تمومش کردم بابام شوهرم نمیداد) ان شاء الله مال تو هم خیلی زود تموم شه

مشکل توقع دارن ک سرویس بدی هست ...

اگه ن اومدنشون نباید مشکلی برات داشته باشه

میفهمم چی میگی ولی بنظرم نذار خیلی بهشون خوش بگذره

من هم با اینکه عاشق خواهرزاده برادرزاده هام هستم ولی اصلا قبول نمیکنم نگهشون دارم یا بچه ها بدون پدر و مادرشون بیان خونه مون

نشور بخدا من این اخریا دیگه یاد گرفته بودم چون وظیفم میدونسن هیچکار نمیکردن همه لباس وسایلشونو میریختن وسط خونه  منم میرفتم لباساشون میریختم تو حیاط میگفتم حتما کثیفن جمعشون نمیکنید یا برا داداشم میگفتم میندازم آشغال اگه جمع نکنی یکم تشر زدم بهتر شذن . حداقل کاش قدرمیدونسن هروزم ناراحتم میکردن .. الان تبدیل شدم ب ی آدم وسواسی ک همش فکرم درگیره و خیلی تو زندگیم تاثیر بدی گذاشته

درکت میکنم حتی پدرمادراهم خسته میشن امابه رو نمیارن.واقعابعضیاباید فهم داشته باشن بیچاره هارو هم خسته نکنن

بچه که سر بار پدر مادر حساب نمیشه اگر قدردان باشه ،دررابطه با بچه هایه خواهر برادر ات هم .بنظرم حکومت نظامی اعلام کن رک بگو نیارید اینجا یکبار برایه همیشه خودتو راحت کن .عجبا بگو نمیتونید بزرگ کنید چرا میزایید . واسه من میزایید که براتون بزرگشون کنم 😒

واقعا عروستون چیزی از مادری سرش نمیشه،یه بار که بچه هارو اورد بگین خودشم بیاد یه روز از شما یاد بگیره چجوره جمع جور کنه بچه هاشو، سری بعدی مزاحم نشه، 

منم که مامانم بچه خواهرم میگفت نگه میدارع که بره سرکار ، صبح به صبح با گریه این بچه بیدار میشدم ، وقتی عقد کردم تا شوهرم دعوت میکردم شام خونه تمیز کن مامانم سریع خواهر برادرم هم میگفت ، البته من بعد شام دیگه کار نمیکردم اونها هم همش تیکه مینداختن منم میگفتم قبل اینکه بیایید همه کارا رو کردم 

اره میفهمم چی میگی مخصوصا اگه بچه اخر باشی

منکه هر جور بود بزور ازدواج کردم البته هنوز عقدم

دوس دارم هر چ سریعتر برم از اینجا

شدم نوکر بقیه!! هی پذیرایی کن خم شو راست شو بچه بزرگ کن

یذره هم ک کم کاری کنی طلبکارت میشن!!

همینو بگو من همیشه ب مامانم میگفتم چطور اونا حریم دارن من نباید داشته باشم جالب اینجاست ک همشم اونا میومدن ما خیلییی کم میرفتیم... یبار بابام اینا از دست اونا رفتن بیرون ک خونه امون نیان من درس داشتم کارشناسی امتحانم داشتم... ولی خب کلید داشتن اومدن دیدن من هستم و نشستن بابام اینا ک اومدن کارد میزدی خونم در نمی آومد پسرا و زن و بچه هاشون اومدن