من زایمان کردم و خونه پدرم هستم ، دو هفته قبل زایمان هم چون استراحت مطلق بودم اینجا بودم. شوهرم آدمی هست که رو عذا حساسه و شام و ناهار دوست داره حسابی باشه مثلا سوپ و کوکو و اینجور چیزا تو وعده شام نمیخوره مادر منم همیشه شام غذا نونی میذاره و شوهرم انتظار داره من بهش بگم بیاد اینجا ولی میدونم چون اینجور غذا دوست نداره نمیگم ، الان ناراحته میگه خانواده تو اصلا به من توجه نمیکنن براشون مهم نیستم من دلم برا بچم تنگ میشه ولی روم نمیشه بدون دعوت بیام. چی بگم بهش آخه ؟؟ میگم تو غذا نونی نمیخوری روم نمیشه بگم بیای اینجا گرسنه بمونی میگه من به خاطر غذا نمیام دلم برای بچم تنگ میشه درحالی که قبل زایمان هر بار میگفتم تو هم بیا اینجا یا میپرسید غذا چیه یا میگفت هر روز زشته بیام یه روز در میان میام. الام حرفش عوض کرده و حسابی دلخوره
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
منم ده روز اونجا بودم ،،،،متاسفانه منم این مشکل رو داشتم ،،شوهرم میگفت یه زنگ نمیزنن بگن تو تنها مو ...
ببین ما رسم داریم اول مادر میره خونه دختز ده روز میمونه بعدم دختر ده روز خونه پدر میمونه ، مادر من پنج روز به زور موند خونه من فکرش همش خونه خودش بود ، الانم پنج روزه خونه پدرمم بچمم کوچیکه چطوری آخه تنهایی از پسش بر بیام حتی نمیتونم بشورمش
همسرت چرا منتظره دعوتش کنن؟ یه روز عصر بیاد ،چند ساعت بمونه بعد بره ،یا اگه خواست شام هم بمونه ،خود ...
چون مادر اون مثل پروانه دور داماداش میچرخه انتظار داره مادر منم همین کارو انجام بده، منم ازش دلخور بودم چون قبل زایمانم میگفتم بیا نمیومد مامانم بهم میگفت شوهرت نمیاد بهت حداقل یه سر بزنه ولی الان میگه من دلم برا بچم تنگ میشه