2777
2789
عنوان

داستان واقعی زندگی....

4141 بازدید | 153 پست

سلام به همه بانوان ایران زمین.....

این داستان واقعی یکی از دوستهامه وبه قلم خودم فقط شاید بعضی جاهاشو به ذوق خودم پردازش کردم .....

درضمن من بچه کوچیک دارم اگه یه وقت وسط کار رفتم واقعا مجبور بودم لطفا صبورانه همراهم باشید ولطفا پایان داستان نظراتتونو بزارین

درضممن اگه دوست داشتی یه صلوات شادی همه اموات واموات خودت ومادرعزیز من صلوات بفرست

اللهم صلی علی محمد. وال محمد وعجل فرجهم

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

یاعلی:

داستان واقعی

این جریان زندگیه دوستمه اززبان خودش مینویسم.....

دختر سوم خانه بودم وفرزند چهارم وقتی به دنیا اومدم پدر ومادرم حیرت زده بودن ونمیدونستن چیکار کنن تصمیم گرفتن از شهرمون برن به یه روستایی دوردست تا کسی نشناسدشون وفامیل هم نشانی نداشته باشن تا منو ببینن چو

ن. ....

من یک دست نداشتم 😔

وخدا میدونه چقدر پدر ومادرم از وقتی من به دنیا اومدم گریه کردن...... 😭😭

اما نتونستن مهاجرت کنن وکم کم همه فهمیدن من ناقصم......

اسممو نسرین گزاشتن

نمیدونم چند سالم بود که فهمیدم من با بقیه یه فرق بزرگ دارم ونمیدونم چند سالم بود که دیگه از حضور توجمع خجالت میکشیدم

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یاعلی:

پدرم یه کارگر ساده بود ومادرم سوادی نداشت خانواده ساده ایی داشتم اما امکانات رفاهیه من نسبت به سایر خواهر وبرادرهام بیشتر بود

مادرم هرچی لب تر میکردم واسم میخرید وهرچی میخاستم فراهم بود واسم اما..... من همیشه احساس یه خلاء تو زندگیم داشتم

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

یاعلی:

هزاران بار خودمو توآینه نگاه میکردم زیبا بودم وشایدم فوق زیبایی(از زبان خودم ایشون فوق العاده خوشگل بودن والبته بقیه ابجیهاشم خیلی زیبا بودن

لبهایه کوچیک خوش فرم بینی کوچیک ابروهای بسیار خوشحالت وچشمهای رنگی و پوست سفید وجذاب)

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

یاعلی:

اما هربار که توآینه نگاه میکردم دستهامو بالا میبردم و...... نقصم خیلی حالمو بد میکرد من دستمو تا بازوداشتم...... 😭😭😭😭😭چقدر شبها درتنهایی خودم اشک میرختم ودوست نداشتم هیچکسی جز خدا اشکهامو ببینه

چقدر دعا میکردم واز خدا میخاستم که معجزشو نشونم بده و صبح که بیدار میشم یه دست بهم داده باشه ولی.....

هیچ وقت این معجزه اتفاق نیفتاد ومن همچنان بدون یک دست بزرگ وبزرگتر میشدم

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری
چرا اولش مینویسی یا علی؟

نمیدونم خودش میاد کسی میدـنه واسه چیه ولی علیو عشقه جانم فدای علی

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

یاعلی:

چقدر با بداخلاقیهام مادرمو اذیت میکردم شاید اونو مقصر میدونستم البته شایدم چون مادرم واقعا منو لوس کرده بود همه کارهامو انجام میداد مثلن هرروز صبح کفشهامو واسم میپوشید وبندشو واسم میبست کتاب دوفترهامو تو کیفم میگزاشت زیپشو میبست وبا اینکه گاهی مشکلات مالی داشتن همیشه پول توجیبی خوبی بهم میداد درصورتی که به خواهر وبرادرم پول توجیبی نمیداد

وهیچکس هم گله ایی نداشتن چون شرایط منو میدونستن انگار اوناهم پذیرفته بودن این قانون رو

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

یاعلی:یاعلی:
دوتا ابجی بزگتر از من بعد دیپلن عروس شدن برادرم زن گرفت
ومن الان دبیرستان بودم سال اخر..... وحتی یه خاستگار نداشتم وهیچ پسری تو فامیل به من توجهی نداشت
توتمام مهمانیها عروسیها من یه گوشه انتهایه مجلس مینشستم ودستمو زیر چادرم پنهان میکردم
چقدر تو عروسیها دختر عموها دخترخاله ها و..... میرقصیدن ولی من همیشه نظاره گر بودم وهیچکسم توقعی نداشت ازم که...... 😭😭😭😭

چقدر با بداخلاقیهام مادرمو اذیت میکردم شاید اونو مقصر میدونستم البته شایدم چون مادرم واقعا منو لوس کرده بود همه کارهامو انجام میداد مثلن هرروز صبح کفشهامو واسم میپوشید وبندشو واسم میبست کتاب دوفترهامو تو کیفم میگزاشت زیپشو میبست وبا اینکه گاهی مشکلات مالی داشتن همیشه پول توجیبی خوبی بهم میداد درصورتی که به خواهر وبرادرم پول توجیبی نمیداد

وهیچکس هم گله ایی نداشتن چون شرایط منو میدونستن انگار اوناهم پذیرفته بودن این قانون ر

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792